دلم به کوی تو هر شام تا سحر می گشت
دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت
<سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت
پس از مجاهده چون همدم تو میگشتم
<دل از مشاهده مدهوش و بی خبر میگشت
به آرزوی تو یک قوم کو به کو میرفت
<به جستجوی تو یک شهر در به در میگشت
به طرهٔ تو کسی میکشید دست مراد
<که هم چو گوی ز چوگان او به سر میگشت
شب فراق تو در خون خویش میخفتم
<ز بس که هر سر مویم چو نیشتر میگشت
غم تو هر چه فزونش به نیشتر میزد
<ارادت دل صد پاره بیشتر میگشت
دهان نوش تو را چون خیال میبستم
<لعاب در دهنم نشهٔ شکر میگشت
شبی که از غم روی تو گریه میکردم
<تمام روی زمین ز آب دیده تر میگشت
فغان که شد سر کویی گذر مشکات را
<که هر طرف پدری از پی پسر میگشت
<سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت
پس از مجاهده چون همدم تو میگشتم
<دل از مشاهده مدهوش و بی خبر میگشت
به آرزوی تو یک قوم کو به کو میرفت
<به جستجوی تو یک شهر در به در میگشت
به طرهٔ تو کسی میکشید دست مراد
<که هم چو گوی ز چوگان او به سر میگشت
شب فراق تو در خون خویش میخفتم
<ز بس که هر سر مویم چو نیشتر میگشت
غم تو هر چه فزونش به نیشتر میزد
<ارادت دل صد پاره بیشتر میگشت
دهان نوش تو را چون خیال میبستم
<لعاب در دهنم نشهٔ شکر میگشت
شبی که از غم روی تو گریه میکردم
<تمام روی زمین ز آب دیده تر میگشت
فغان که شد سر کویی گذر مشکات را
<که هر طرف پدری از پی پسر میگشت
۶۵۴
۰۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.