دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.سالهای سال گذشته بود و
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه.گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشم ها می گذشت.گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت :"من هستم،من اینجا هستم تماشایم کنید." اما هیچکس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه میکردند،کسی به او توجه نمیکرد.
دانه خسته بود از این زندگی،از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود.یک روز رو به خدا کرد و گفت: "نه،این رسمش نیست.من به چشم هیچکس نمی آیم.کاشکی کمی بزرگتر،کمی بزرگتر مرا می آفریدی." خدا گفت:" اما عزیز کوچکم!تو بزرگی،بزرگتر از آنچه فکر کنی.حیف که هیچ وقت فرصت بزرگ شدن به خودت ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای.راستی یادت باشد تا وقتی میخواهی به چشم بیایی،دیده نمی شوی.خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی."
دانه ی کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند.سالها بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه.گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشم ها می گذشت.گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت :"من هستم،من اینجا هستم تماشایم کنید." اما هیچکس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه میکردند،کسی به او توجه نمیکرد.
دانه خسته بود از این زندگی،از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود.یک روز رو به خدا کرد و گفت: "نه،این رسمش نیست.من به چشم هیچکس نمی آیم.کاشکی کمی بزرگتر،کمی بزرگتر مرا می آفریدی." خدا گفت:" اما عزیز کوچکم!تو بزرگی،بزرگتر از آنچه فکر کنی.حیف که هیچ وقت فرصت بزرگ شدن به خودت ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای.راستی یادت باشد تا وقتی میخواهی به چشم بیایی،دیده نمی شوی.خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی."
دانه ی کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند.سالها بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
۲.۳k
۰۵ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.