ضیافتی با شکوه…با حضور چهارده هزار نفر عاشق و دلباخته
ضیافتی با شکوه…با حضور چهارده هزار نفر عاشق و دلباخته
گوگوش می گوید:تا وقتی که نفس دارم…براتون عشقو میخونم…تا وقتی که بخواین از من…رو صحنه می مونم…صدای دست و جیغ مردم عاشق رشته کلامش را قطع می کند.
کمی بعد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده:خدایا کمک کن تا… دوباره باز بتونم, من کنار مردم خوبم توی… و اینجا بغض امانش نمی دهد, ایران را با شکستن بغض چهارده ساله اش می گوید. توی ایران بخونم…
آرزویی که حسرتش بر دل میلیون ها عاشق مانده… دیدار معشوق که احتمالش شاید هرگز باشد و سرنوشت این است که او دور از ما و ما دور از او بغض خود را بشکنیم و بباریم…
کاش بانو در ایران…در وطنش بود :'(
گوگوش می گوید:تا وقتی که نفس دارم…براتون عشقو میخونم…تا وقتی که بخواین از من…رو صحنه می مونم…صدای دست و جیغ مردم عاشق رشته کلامش را قطع می کند.
کمی بعد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده:خدایا کمک کن تا… دوباره باز بتونم, من کنار مردم خوبم توی… و اینجا بغض امانش نمی دهد, ایران را با شکستن بغض چهارده ساله اش می گوید. توی ایران بخونم…
آرزویی که حسرتش بر دل میلیون ها عاشق مانده… دیدار معشوق که احتمالش شاید هرگز باشد و سرنوشت این است که او دور از ما و ما دور از او بغض خود را بشکنیم و بباریم…
کاش بانو در ایران…در وطنش بود :'(
۳۳۵
۰۶ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.