میرزا محمد فرخی یزدی
میرزا محمد فرخی یزدی
شب چو در بستم و مست از مي نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدي آن تُرك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه یِ چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشي در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه غم بود و جگر گوشه یِ درد
بر سر آتشِ جورِ تو كبابش كردم
زندگي كردنِ من مُردنِ تدريجي بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
شب چو در بستم و مست از مي نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدي آن تُرك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه یِ چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشي در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه غم بود و جگر گوشه یِ درد
بر سر آتشِ جورِ تو كبابش كردم
زندگي كردنِ من مُردنِ تدريجي بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
۲.۳k
۰۹ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.