part◇³
چشمان خمار تو
از زبان زاوی:زندگی سارا ام دست کمی از زندگی ا/ت نداشت. روزی نبود که از دست پدر و مادرش کتک نخوره روزی ام که کتک نمیخورد با بد دهنی پدر و مادرش قلبش میشکست. سارا ام پس انداز داشت و اون هم مثل ا/ت تونسته بود ۳۰ ملیون تومن جمع کنه. (راستی ا/ت و سارا هم سن بودن و باهم تو مدرسه آشنا شده بودن ، از کلاس اول باهم دوست بودن)
*فلش بک به زمانی که ا/ت و برادر و مامانش داشتن از دادگاه میرفتن خونه
ذهن ا/ت: بعد از اون حرف که مامانم به بابام زد راهشو کج کرد و به سمت ما اومد و دست مارو گرفت که بریم. اصلا دلم نمیخواست که مامانم دستمو بگیره ولی نمیخوام حس کنه که ازش متنفر شدم هرچی که باشه بالاخره اون مامانمه.
پایان فلش بک*
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه و من مستقیم رفتم تو اتاقم و درو بستم و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به سارا بعد چنتا بوق برداشت ، بازم صداش حالت گریه داشت
ا/ت:بازم گریه کردی?(خود ا/تم با بغض حرف میزد)
سارا: نه بابا گریه چیه
ا/ت:باز مامان و بابات بهت بی احترامی کردن?
سارا:اره (بغضش ترکید)
ا/ت:نگران نباش خودم همه چیو درست میکنم
سارا:ولی آخه چطوری
ا/ت: یه فکری به سرم زده باید بهت حضوری بگم این جوری نمیشه مامانم ممکنه بشنوه
سارا:اوکی ساعت ۴ بیا همون پارک همیشگی
ا/ت:باشه، دوست دارم
سارا:من بیشتر
تماسو قطع کردمو پاشدم که حاضر بشم
اسلاید دوم: لباس ا/ت
اسلاید سوم:لباس سارا
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
از زبان زاوی:زندگی سارا ام دست کمی از زندگی ا/ت نداشت. روزی نبود که از دست پدر و مادرش کتک نخوره روزی ام که کتک نمیخورد با بد دهنی پدر و مادرش قلبش میشکست. سارا ام پس انداز داشت و اون هم مثل ا/ت تونسته بود ۳۰ ملیون تومن جمع کنه. (راستی ا/ت و سارا هم سن بودن و باهم تو مدرسه آشنا شده بودن ، از کلاس اول باهم دوست بودن)
*فلش بک به زمانی که ا/ت و برادر و مامانش داشتن از دادگاه میرفتن خونه
ذهن ا/ت: بعد از اون حرف که مامانم به بابام زد راهشو کج کرد و به سمت ما اومد و دست مارو گرفت که بریم. اصلا دلم نمیخواست که مامانم دستمو بگیره ولی نمیخوام حس کنه که ازش متنفر شدم هرچی که باشه بالاخره اون مامانمه.
پایان فلش بک*
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه و من مستقیم رفتم تو اتاقم و درو بستم و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به سارا بعد چنتا بوق برداشت ، بازم صداش حالت گریه داشت
ا/ت:بازم گریه کردی?(خود ا/تم با بغض حرف میزد)
سارا: نه بابا گریه چیه
ا/ت:باز مامان و بابات بهت بی احترامی کردن?
سارا:اره (بغضش ترکید)
ا/ت:نگران نباش خودم همه چیو درست میکنم
سارا:ولی آخه چطوری
ا/ت: یه فکری به سرم زده باید بهت حضوری بگم این جوری نمیشه مامانم ممکنه بشنوه
سارا:اوکی ساعت ۴ بیا همون پارک همیشگی
ا/ت:باشه، دوست دارم
سارا:من بیشتر
تماسو قطع کردمو پاشدم که حاضر بشم
اسلاید دوم: لباس ا/ت
اسلاید سوم:لباس سارا
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
۲۶.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.