عمارت سیاه
پارت ۱ (حذف شده بود دوباره گذاشتم)
تهیونگ.ا/ت
کیم تهیونگ پسری ۲۲ ساله سادیسمی سرد جدی جذاب که عاشق دختری به نام ا/ت شده و اون و به روش خودش به بردگی میگیره
پارک ا/ت دختری کیوت شاد مهربون ۱۸ ساله پدرش مرده و با مادرش زندگی میکنه با تموم وجودش مادرش رو دوست داره و زندگی خوبی داره
شخصیت های فرعی : اعضا و ..
تو داستان متوجه میشید
ا/ت
چشمامو باز کردم نور مستقیم تو چشمام بود
دستم و جلوی صورتم گرفتم تا از برخورد نور به صورتم جلوگیری کنه تکونی خوردم که بدنم درد شدیدی گرفت
یه دفعه خاطرات دیشب جلو ذهنم مرور شد
ممن ..نه ..نه
امکان نداره اون عوضی باهام چیکار کرد
اشکام از صورتم سرازیر شدن
در باز شد مامانم با چشمای اشکی آمد داخل اتاق
م.ا/ت : بیدار شدی مامان ؟
شدت گریم بیشتر شد
ا/ت : مامان ...به خدا ..هق ..من
مامانم بغلم کرد و دستش و رو سرم گذاشت
م.ا/ت : میدونم مامان ..غصه نخور
ا/ت
سرمو رو سینه ی مامانم گذاشتم و گریه میکردم
که همون لحظه دکتر به همراه پرستار وارد اتاق شدند
اون دکتر یه مرد بود
مادرم از بغلم کنار رفت یه گوشه ایستاد
دکتر آروم نزدیکم شد که دستام و گذاشتم رو گوشم داد کشیدم
ا/ت : نیااا ...جلو نیااا(داد)
همون جا متوقف شد با صدای آرومی لب زد
دکتر : آروم باش ..من فقط آمدم آرومت کنم
ا/ت
اشکام از هم سبقت گرفتن هق هق هام کل اتاق و پر کرده بود
دکتر آمد جلو و آروم دستام از رو گوشام آورد پایین
دستشو پس زدم داد زدم
ا/ت : گمشو بیرون
دکتر : باشه من میرم
ا/ت
با رفتنش مامانم دنبالش رفتم کارم شده بود گریه کردن برام غذا آوردن اما نخوردم
مامانم مدام بغلم میکرد ..
حالا شب شده بود و مامانم خواب بود
تهیونگ.ا/ت
کیم تهیونگ پسری ۲۲ ساله سادیسمی سرد جدی جذاب که عاشق دختری به نام ا/ت شده و اون و به روش خودش به بردگی میگیره
پارک ا/ت دختری کیوت شاد مهربون ۱۸ ساله پدرش مرده و با مادرش زندگی میکنه با تموم وجودش مادرش رو دوست داره و زندگی خوبی داره
شخصیت های فرعی : اعضا و ..
تو داستان متوجه میشید
ا/ت
چشمامو باز کردم نور مستقیم تو چشمام بود
دستم و جلوی صورتم گرفتم تا از برخورد نور به صورتم جلوگیری کنه تکونی خوردم که بدنم درد شدیدی گرفت
یه دفعه خاطرات دیشب جلو ذهنم مرور شد
ممن ..نه ..نه
امکان نداره اون عوضی باهام چیکار کرد
اشکام از صورتم سرازیر شدن
در باز شد مامانم با چشمای اشکی آمد داخل اتاق
م.ا/ت : بیدار شدی مامان ؟
شدت گریم بیشتر شد
ا/ت : مامان ...به خدا ..هق ..من
مامانم بغلم کرد و دستش و رو سرم گذاشت
م.ا/ت : میدونم مامان ..غصه نخور
ا/ت
سرمو رو سینه ی مامانم گذاشتم و گریه میکردم
که همون لحظه دکتر به همراه پرستار وارد اتاق شدند
اون دکتر یه مرد بود
مادرم از بغلم کنار رفت یه گوشه ایستاد
دکتر آروم نزدیکم شد که دستام و گذاشتم رو گوشم داد کشیدم
ا/ت : نیااا ...جلو نیااا(داد)
همون جا متوقف شد با صدای آرومی لب زد
دکتر : آروم باش ..من فقط آمدم آرومت کنم
ا/ت
اشکام از هم سبقت گرفتن هق هق هام کل اتاق و پر کرده بود
دکتر آمد جلو و آروم دستام از رو گوشام آورد پایین
دستشو پس زدم داد زدم
ا/ت : گمشو بیرون
دکتر : باشه من میرم
ا/ت
با رفتنش مامانم دنبالش رفتم کارم شده بود گریه کردن برام غذا آوردن اما نخوردم
مامانم مدام بغلم میکرد ..
حالا شب شده بود و مامانم خواب بود
۶.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.