Gray love
Gray love
Part 15
به سمت مدرسه حرکت کردیم بعد 15 مین رسیدیم مدرسه
رفتیم تو کلاس
یانگشیل :به به یونهی خانوم از کی دوس پسر پیدا کردی کلک چرا بهم نگفتی؟
من:یاا.. یانگشیل یونگی فقط دوستمه
یانگشیل:حالا هرچی.. راستی خیلی بهم میاین
من:ایگو... یه نگا به یونگی کردم دیدم داره میخنده
یاا به چی میخندی
یونگی:هیچی..
من:نفس عمیقی کشیدم و بعد نشستم یونگیم نشست بلاخره استاد اومد
همه از کلاس خارج شدیم و سوار مینیبوس شدیم
مینیبوس شروع به حرکت کرد 5 دقیقه ای نگذشته بود که دیدم یونگی هندزفریش گذاشت تو گوشش و چشماش بست
منم به پنجره تکیه دادم و به منظره بیرون خیره شدم تا جنگل خیلی راه بود کم کم داشت خوابم میبرد
بعد چند دقیقه چشمام گرم شد و سیاهی مطلق...
از دید یونگی
از خواب بیدار شدم و دیدم یونهی سرش گذاشته رو شونم و خوابیده
خیلی اروم خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم
چند ساعت بعد
از دید یونهی
خواب بودم که یکی بیدارم کرد
یونگی:هی خانوم کوچولو رسیدیم نمیخوای بیدار شی؟
من:او.. رسیدیم؟!
یونگی:هوم
من:کش و قوصی به بدنم دادم و از مینیبوس پیاده شدم
بعد چند لحظه یونگی ام اومد
وقتی همه از مینیبوس پیاده شدن
استاد اومد و به طرف کلبه راهنماییمون کرد
بعد مدتی پیاده روی رسیدیم به جنگل
اونجا 5 تا کلبه بود که هر کدوم چند تا اتاق داشتن
اتاقامون مشخص کردیم و وسایل مون گذاشتیم اونجا
وقتی رسیدیم بلافاصله یونگی رو تخت دراز کشید
من:یااا پس من چی
یونگی:خب تو ام میتونی همینجا بخوابی
من:اره حتما اونم کنار تو
یونگی:انتخاب با خودته میتونی رو زمین بخوابی و بعد دستاش گذاشت زیر سرش و چشماش بست
من:ایگو... بدجنس اصلا ترجیح میدم رو زمین بخوابم تا اینکه رو تخت کنار تو بخوابم
یونگی:.....
من:دیگه داشت حرصم می گرفت رو زمین دراز کشیدم و چشمام بستم ...........
از شدت سرما از خواب بیدار شدم گوشیم چک کردم دیدم ساعت 4 صبح
یه نگا به یونگی انداختم دیدم خواب
هوا خیلی سرد بود مجبور شدم
برم رو تخت بخوابم
اروم جوری که یونگی از خواب بیدار میشه رو تخت دراز کشیدم و چشمام بستم
یونگی:میبینم یه خانوم کوچولو لجباز اینجاست
من:خیلی خب اره زمین سرد بود
یونگی:پوزخندی زد
من:دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد و چشمام بستم و سعی کردم بخوابم
Part 15
به سمت مدرسه حرکت کردیم بعد 15 مین رسیدیم مدرسه
رفتیم تو کلاس
یانگشیل :به به یونهی خانوم از کی دوس پسر پیدا کردی کلک چرا بهم نگفتی؟
من:یاا.. یانگشیل یونگی فقط دوستمه
یانگشیل:حالا هرچی.. راستی خیلی بهم میاین
من:ایگو... یه نگا به یونگی کردم دیدم داره میخنده
یاا به چی میخندی
یونگی:هیچی..
من:نفس عمیقی کشیدم و بعد نشستم یونگیم نشست بلاخره استاد اومد
همه از کلاس خارج شدیم و سوار مینیبوس شدیم
مینیبوس شروع به حرکت کرد 5 دقیقه ای نگذشته بود که دیدم یونگی هندزفریش گذاشت تو گوشش و چشماش بست
منم به پنجره تکیه دادم و به منظره بیرون خیره شدم تا جنگل خیلی راه بود کم کم داشت خوابم میبرد
بعد چند دقیقه چشمام گرم شد و سیاهی مطلق...
از دید یونگی
از خواب بیدار شدم و دیدم یونهی سرش گذاشته رو شونم و خوابیده
خیلی اروم خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم
چند ساعت بعد
از دید یونهی
خواب بودم که یکی بیدارم کرد
یونگی:هی خانوم کوچولو رسیدیم نمیخوای بیدار شی؟
من:او.. رسیدیم؟!
یونگی:هوم
من:کش و قوصی به بدنم دادم و از مینیبوس پیاده شدم
بعد چند لحظه یونگی ام اومد
وقتی همه از مینیبوس پیاده شدن
استاد اومد و به طرف کلبه راهنماییمون کرد
بعد مدتی پیاده روی رسیدیم به جنگل
اونجا 5 تا کلبه بود که هر کدوم چند تا اتاق داشتن
اتاقامون مشخص کردیم و وسایل مون گذاشتیم اونجا
وقتی رسیدیم بلافاصله یونگی رو تخت دراز کشید
من:یااا پس من چی
یونگی:خب تو ام میتونی همینجا بخوابی
من:اره حتما اونم کنار تو
یونگی:انتخاب با خودته میتونی رو زمین بخوابی و بعد دستاش گذاشت زیر سرش و چشماش بست
من:ایگو... بدجنس اصلا ترجیح میدم رو زمین بخوابم تا اینکه رو تخت کنار تو بخوابم
یونگی:.....
من:دیگه داشت حرصم می گرفت رو زمین دراز کشیدم و چشمام بستم ...........
از شدت سرما از خواب بیدار شدم گوشیم چک کردم دیدم ساعت 4 صبح
یه نگا به یونگی انداختم دیدم خواب
هوا خیلی سرد بود مجبور شدم
برم رو تخت بخوابم
اروم جوری که یونگی از خواب بیدار میشه رو تخت دراز کشیدم و چشمام بستم
یونگی:میبینم یه خانوم کوچولو لجباز اینجاست
من:خیلی خب اره زمین سرد بود
یونگی:پوزخندی زد
من:دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد و چشمام بستم و سعی کردم بخوابم
۲۷.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.