.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۶۳→
- پول؟!پولت ومی خوای؟؟داری منت سرمن میذاری؟؟؟شده شرکت ومی فروشم تاپول توروبدم!!دلم نمی خوادزیردین توباشم...حالا هم بیشترازاین حوصله گوش کردن به چرندیات توروندارم...دیگه ازفردانمی خوادبیای شرکت!!اون شرکت به مدیرعاملی مثل تونیازی نداره...پولتم بهت میدم.فقط یه هفته بهم وقت بده!!
ودیگه حرفی نزد...فکرکردم این بارم داره به حرفای شقایق گوش میده واسه همینم گوشام وتیزترکردم تاشایدبشنوم شقایق چی میگه ولی دیگه هیچ صدایی نمیومد!!وا...یهوچی شدجفتشون خفه خون گرفتن؟!
گوشم وچسبونده بودم به دروتمام تلاشم ومی کردم تاشایدیه صدایی بشنوم امادریغ ازیه زمزمه!!
یهودراتاق بازشدو ارسلان توچهارچوب درقرارگرفت!!!هول کردم وسیخ روبروش وایسادم!
اخم غلیظی روی پیشونیش بود...سرش وخم کردسمت من وخیره شدتوچشمام...زیرلب گفت:داشتی به حرفام گوش می کردی؟!
تک سرفه ای کردم وگفتم:معلومه که نه!!
پوزخندی زدوگفت:کاملا مشخص بود!!!
وروش وازم برگردوندوبه اتاقش برگشت ولی این باردروبازگذاشت.
روی تخت نشست وباانگشتاش شقیقه اش وفشارداد...نفس عمیقی کشیدوچشماش وبست.
داشتم ازفوضولی میمردم!!خیلی دلم می خواست بدونم شقایق چیکارکرده که ارسلان انقدباهاش بده!!ولی مطمئن بودم اگه ازش بپرسم ازوسط نصفم می کنه!!
پس خفه خون گرفتم ویه قدم به داخل اتاق برداشتم...نگاهم ودورتادوراتاق چرخوندم وهمه چیزوزیرنظرگرفتم...یه تخت دونفره،یه آینه قدی ویه لپ تاپ روی میز...این اتاق که مال ارسلان نیست...احتمالا اتاق خواب محتشم وزنش بوده که تخت دونفره داره!!
همین جوری داشتم همه جارودیدمی زدم که نگاهم روی گیتاری که روی تخت بود ثابت موند!!گیتار؟!ارسلان گیتارداره؟؟این گودزیلا گیتارمی زنه؟!نه بابا؟!!نکنه صدای سازی که اون شب توحیاط میومد،مال ارسلان خره بود؟!!جانه من؟؟
بی اختیار زبونم تودهنم چرخید:
- توبلدی گیتاربزنی؟!
بااین حرفم چشماش وبازکردونگاهش ودوخت به من...بایه صدای خفه گفت:آره...
نیشم تابناگوش بازشدوباذوق به سمت ارسلان رفتم!!کنارش روی تخت نشستم ودستم ودرازکردم وگیتاروازروی تخت برداشتم...خیلی گیتارزدن و دوس داشتم ولی هیچ وقت دنبالش نرفته بودم تایادبگیرم...باذوق وشوق سیماش و لمس می کردم وباشنیدن صداشون نیشم شل می شد!!
انقدباسیمای گیتار وررفتم که ارسلان گفت:بسه بابا...پدراون گیتاربدبخت من ودرآوردی.
وتویه چشم به هم زدن گیتاروازم گرفت وگذاشتش کنارخودش...
ودیگه حرفی نزد...فکرکردم این بارم داره به حرفای شقایق گوش میده واسه همینم گوشام وتیزترکردم تاشایدبشنوم شقایق چی میگه ولی دیگه هیچ صدایی نمیومد!!وا...یهوچی شدجفتشون خفه خون گرفتن؟!
گوشم وچسبونده بودم به دروتمام تلاشم ومی کردم تاشایدیه صدایی بشنوم امادریغ ازیه زمزمه!!
یهودراتاق بازشدو ارسلان توچهارچوب درقرارگرفت!!!هول کردم وسیخ روبروش وایسادم!
اخم غلیظی روی پیشونیش بود...سرش وخم کردسمت من وخیره شدتوچشمام...زیرلب گفت:داشتی به حرفام گوش می کردی؟!
تک سرفه ای کردم وگفتم:معلومه که نه!!
پوزخندی زدوگفت:کاملا مشخص بود!!!
وروش وازم برگردوندوبه اتاقش برگشت ولی این باردروبازگذاشت.
روی تخت نشست وباانگشتاش شقیقه اش وفشارداد...نفس عمیقی کشیدوچشماش وبست.
داشتم ازفوضولی میمردم!!خیلی دلم می خواست بدونم شقایق چیکارکرده که ارسلان انقدباهاش بده!!ولی مطمئن بودم اگه ازش بپرسم ازوسط نصفم می کنه!!
پس خفه خون گرفتم ویه قدم به داخل اتاق برداشتم...نگاهم ودورتادوراتاق چرخوندم وهمه چیزوزیرنظرگرفتم...یه تخت دونفره،یه آینه قدی ویه لپ تاپ روی میز...این اتاق که مال ارسلان نیست...احتمالا اتاق خواب محتشم وزنش بوده که تخت دونفره داره!!
همین جوری داشتم همه جارودیدمی زدم که نگاهم روی گیتاری که روی تخت بود ثابت موند!!گیتار؟!ارسلان گیتارداره؟؟این گودزیلا گیتارمی زنه؟!نه بابا؟!!نکنه صدای سازی که اون شب توحیاط میومد،مال ارسلان خره بود؟!!جانه من؟؟
بی اختیار زبونم تودهنم چرخید:
- توبلدی گیتاربزنی؟!
بااین حرفم چشماش وبازکردونگاهش ودوخت به من...بایه صدای خفه گفت:آره...
نیشم تابناگوش بازشدوباذوق به سمت ارسلان رفتم!!کنارش روی تخت نشستم ودستم ودرازکردم وگیتاروازروی تخت برداشتم...خیلی گیتارزدن و دوس داشتم ولی هیچ وقت دنبالش نرفته بودم تایادبگیرم...باذوق وشوق سیماش و لمس می کردم وباشنیدن صداشون نیشم شل می شد!!
انقدباسیمای گیتار وررفتم که ارسلان گفت:بسه بابا...پدراون گیتاربدبخت من ودرآوردی.
وتویه چشم به هم زدن گیتاروازم گرفت وگذاشتش کنارخودش...
۱۳.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.