ارباب مغرورمن ✨💜
اربابمغرورمن ✨💜
Part13
دیانا 🤍
دوروز گذشته بود و من یکم حالم بهتر شده بود
ارسلان کارای ترخيص منو انجام داد و رفتیم خونه وقتی رفتیم همه خدمتکارا اومده بودم همون لحظه نیکا پرید تو بغلم
نیکا: آخه دیونه این چه کاری بود تو کردی نمیگی اگه زبونم لال ی بلایی سرت میومد من میمردم 😭
دیانا: عع نیکا جونم ببخشید گریه نکن دیگه
ارسلان: نیکا بزار بره استراحت کنه دکتر گفته نباید زیاد سرپا وایسه
نیکا: چشم ارباب
نیکا رفت و با کمک ارسلان رفتیم اتاقش
ارسلان: خب دیانا خانم دیگه از این ب بعد اتاق تو و من مشترکه باشع ؟
دیانا: باشع
ارسلان: آفرین خب استراحت کن من برم پایین ببینم این ۲ روزی که نبودم وضعیت عمارت و شرکت چجوری بع پانیذ و مهشاد میگم بیان پیشت
دیانا: اها باشع ، ارسلان
ارسلان: جونم
دیانا: امم میگم مهشاد کیه ؟
ارسلان: قربونت برم من محراب رو که یادته ؟
دیانا: اره
ارسلان: مهشاد دوست دختر محراب هس
دیانا: اها
ارسلان: اره عزیزم خب من برم دیگه
دیانا: باشع
ارسلان اومد سرم رو بوسید
ارسلان: خب عشقم خدافظ
دیانا: بایییی 😘
ارسلان رفت منم خیلی خوابم میومد نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ارسلان 💜
داشتم میرفتم شرکت که عسل جلوی راهمو گرفت
عسل: عع ارسلان عشقم
ارسلان: خفه شوو من عشق تو نیستم دیگه سمت من نیا من دوست دختر دارم
عسل: چیییی اما ارسلان من عاشقتم
هولش دادم که خورد زمین
ارسلان: من نیستم گمشو اون طرف
رفتم شرکت و چند تا کار عقب مونده بود که انجام دادم بعد چند مین ممد و محراب اومدن پیشم و بقیه کارا رو کمکم انجام دادن
زنگ پانیذ زدم ببینم رفته پیش دیانا یا نه
پانیذ: بله
ارسلان: سلام خوبی رفتی پیش دیانا
پانیذ: سلام مرسی اره اومدم عمارت ولی دیانا خوابه
ارسلان : اها باشه پس من برم بای
پانیذ: باشه بای
قطع کردم بعدش ی چند تا کار دیگه انجام دادم بعد با محراب و ممد رفتیم دنبال مهشاد و بعد رفتیم عمارت
...
Part13
دیانا 🤍
دوروز گذشته بود و من یکم حالم بهتر شده بود
ارسلان کارای ترخيص منو انجام داد و رفتیم خونه وقتی رفتیم همه خدمتکارا اومده بودم همون لحظه نیکا پرید تو بغلم
نیکا: آخه دیونه این چه کاری بود تو کردی نمیگی اگه زبونم لال ی بلایی سرت میومد من میمردم 😭
دیانا: عع نیکا جونم ببخشید گریه نکن دیگه
ارسلان: نیکا بزار بره استراحت کنه دکتر گفته نباید زیاد سرپا وایسه
نیکا: چشم ارباب
نیکا رفت و با کمک ارسلان رفتیم اتاقش
ارسلان: خب دیانا خانم دیگه از این ب بعد اتاق تو و من مشترکه باشع ؟
دیانا: باشع
ارسلان: آفرین خب استراحت کن من برم پایین ببینم این ۲ روزی که نبودم وضعیت عمارت و شرکت چجوری بع پانیذ و مهشاد میگم بیان پیشت
دیانا: اها باشع ، ارسلان
ارسلان: جونم
دیانا: امم میگم مهشاد کیه ؟
ارسلان: قربونت برم من محراب رو که یادته ؟
دیانا: اره
ارسلان: مهشاد دوست دختر محراب هس
دیانا: اها
ارسلان: اره عزیزم خب من برم دیگه
دیانا: باشع
ارسلان اومد سرم رو بوسید
ارسلان: خب عشقم خدافظ
دیانا: بایییی 😘
ارسلان رفت منم خیلی خوابم میومد نفهمیدم چی شد که خوابم برد
ارسلان 💜
داشتم میرفتم شرکت که عسل جلوی راهمو گرفت
عسل: عع ارسلان عشقم
ارسلان: خفه شوو من عشق تو نیستم دیگه سمت من نیا من دوست دختر دارم
عسل: چیییی اما ارسلان من عاشقتم
هولش دادم که خورد زمین
ارسلان: من نیستم گمشو اون طرف
رفتم شرکت و چند تا کار عقب مونده بود که انجام دادم بعد چند مین ممد و محراب اومدن پیشم و بقیه کارا رو کمکم انجام دادن
زنگ پانیذ زدم ببینم رفته پیش دیانا یا نه
پانیذ: بله
ارسلان: سلام خوبی رفتی پیش دیانا
پانیذ: سلام مرسی اره اومدم عمارت ولی دیانا خوابه
ارسلان : اها باشه پس من برم بای
پانیذ: باشه بای
قطع کردم بعدش ی چند تا کار دیگه انجام دادم بعد با محراب و ممد رفتیم دنبال مهشاد و بعد رفتیم عمارت
...
۱۲.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.