MY ABORTIVE LOVE p16
یونا(به سمت کافه حرکت کردم تو اون فاصله کوتاه همه خاطراتم با جیسو و لوناتو ذهنم مرور شد شاید کوتاه بودن ولی بهترین لحظاتم رو با اونا گذروندم همیشه تو شادیا و غمای هم شریک بودیم ولی الان هرکی دنبال زندگی خودش بود حتی دیگه یادمون نبود همچین خاطرات یا همچین رفیقایی برای هم بودیم
رسیدم جلوی در کافه و سعی کردم همه چیزو فراموش کنم و با یه لبخند مصنوعی وارد شدم اطراف رو نگاه کردم گوشه ی کافه یه نفر با پالتو بلند و کلاه مه موهاش معلوم نبود نشسته بود انگار اومده بود جاسوسی کنه😑😑به سمتش رفتم و گفتم ببخشید که برگشت عینکی که زده بود رو در اورد و کلاهش رو برداشت با دیدن چهرش نفس کشیدن یادم رفت امکان نداره بدون ثانیه ای فک کردن پریدم بغلش و اشکام روی گونه هام فرود اومد
اونم متقابلا بغلم کردو گریه کرد صدامون یکم زیاد بود برا همین افراد درون کافه همه به سمتمون برگشتن ولی عین خیالم نبود میخواستم نهایت استفاده رو بعد چند سال از آغوش گرم و نرمش بکن هنوزم باور نمیکردم لونا بود)
لونا:بسه دختر خفه شدم تو از کی اینقدر احساساتی شده🤨🤨
یونا:نمیدونم ولی خیلی خوشحالم که اومدی
رفتیم روبرو هم نشستیم
لونا:خانم پارک چه عجب دس از سر تم دارم برداشتی رنگی لباس پوشیدی آفتاب از کدوم ور در اومده
یونا:یااااا ناسلامتی پنج سال ندیدیم خیلی فرق کردم
لونا:خوشگل تر شدیا ولی صورتت تو ۲۳ سالگی پیر به نظر میرسه هااا
یونا:من مهم نیستم تو چیکارا کردی
لونا:رفتم درسمو خوندم برگشتم دیگه همونجوری که قول داده بودم
یونا:قرار نبود پنج سال طول بکشه(با بغض)
لونا:بسه ابغوره نگیر برگشتم دیگه
یونا:جیسو خبر داره؟؟؟
لونا:شمارش خاموش بود به توعم با ترس زنگ زدم
یونا:چرا؟؟
لونا:میترسیدم پسم بزنی یادته وقتی میرفتم گفتی اگه رفتی دیگه سمتم نیا😂
یونا:اونوق دوران جاهلیتم بود دیگه بفهم😒
لونا:از جیسو چه خبر؟؟
یونا:دوماهی میشه که حرف نزدیم
لونا:یعنی چی؟؟؟
یونا:جیسو سه سالی میشه که رفته آمریکا
لونا:اها
یونا:خانم کانگ شما از خودت بگو کانادا خوش گذشت؟؟
...
رسیدم جلوی در کافه و سعی کردم همه چیزو فراموش کنم و با یه لبخند مصنوعی وارد شدم اطراف رو نگاه کردم گوشه ی کافه یه نفر با پالتو بلند و کلاه مه موهاش معلوم نبود نشسته بود انگار اومده بود جاسوسی کنه😑😑به سمتش رفتم و گفتم ببخشید که برگشت عینکی که زده بود رو در اورد و کلاهش رو برداشت با دیدن چهرش نفس کشیدن یادم رفت امکان نداره بدون ثانیه ای فک کردن پریدم بغلش و اشکام روی گونه هام فرود اومد
اونم متقابلا بغلم کردو گریه کرد صدامون یکم زیاد بود برا همین افراد درون کافه همه به سمتمون برگشتن ولی عین خیالم نبود میخواستم نهایت استفاده رو بعد چند سال از آغوش گرم و نرمش بکن هنوزم باور نمیکردم لونا بود)
لونا:بسه دختر خفه شدم تو از کی اینقدر احساساتی شده🤨🤨
یونا:نمیدونم ولی خیلی خوشحالم که اومدی
رفتیم روبرو هم نشستیم
لونا:خانم پارک چه عجب دس از سر تم دارم برداشتی رنگی لباس پوشیدی آفتاب از کدوم ور در اومده
یونا:یااااا ناسلامتی پنج سال ندیدیم خیلی فرق کردم
لونا:خوشگل تر شدیا ولی صورتت تو ۲۳ سالگی پیر به نظر میرسه هااا
یونا:من مهم نیستم تو چیکارا کردی
لونا:رفتم درسمو خوندم برگشتم دیگه همونجوری که قول داده بودم
یونا:قرار نبود پنج سال طول بکشه(با بغض)
لونا:بسه ابغوره نگیر برگشتم دیگه
یونا:جیسو خبر داره؟؟؟
لونا:شمارش خاموش بود به توعم با ترس زنگ زدم
یونا:چرا؟؟
لونا:میترسیدم پسم بزنی یادته وقتی میرفتم گفتی اگه رفتی دیگه سمتم نیا😂
یونا:اونوق دوران جاهلیتم بود دیگه بفهم😒
لونا:از جیسو چه خبر؟؟
یونا:دوماهی میشه که حرف نزدیم
لونا:یعنی چی؟؟؟
یونا:جیسو سه سالی میشه که رفته آمریکا
لونا:اها
یونا:خانم کانگ شما از خودت بگو کانادا خوش گذشت؟؟
...
۱۳.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.