p³*اخر*
p³*اخر*
بغض تمام وجودم رو گرفته بود واقعا نمیتونستم تحمل کنم و یهو بغضم ترکید و اشک از رو چشمم میریخت پایین ....
جین ویو
بعد از سرکار رفته بودم به یک کافه که دیدم اونجا ا.ت هست و پیشش یه دختره کوچولو هست ، ا.ت خیلی تغییر کرده احساس میکنم اون ا.ت نیست ، ولی تازه فهمیدم که ا.ت اون شب از چی حرف میزد پس یعنی اون اختره دختره منه، همینطوری داشتم فکر میکردم که دیدم نگاهش افتاد رو من و شروع کرد به گریه کردن
ا.ت ویو
سریع اشکامو پاک کردم و یونا اومد پیشم و گفت
یونا. ماما
ا.ت. بله
یونا. اون آقاهه کیه؟ چلا اینجولی نتات میتنه؟
ا.ت. من نمیشناسمش نمیدونم تو کاری نداشته باش برو بازی کن
یونا. باشه
یونا ویو
از کافه رفتم بیرون تا تو حیاط کافه بازی کنم داشتم با توپم بازی میکردم که اون آقاهه که تو کافه دیده بودمش اومد پیشم
جین. سلام کوچولو
یونا. سلام
جین. چطوری ؟
یونا....مامانیم گفته که با غلیبه ها صحبت نتنم!
جین. اما من که غریبه نیستم
یونا....پس کی هستی؟
یهو دیدم مامانم اومد پیشم
ا.ت. یونا تو اینجایی مگه نگفتم بیرون نرو برو داخل
یونا. اما من نمیخوام
ا.ت. یوناااا به حرفم گوش بدهه(عصبی)
یونا. ایشششش*رفت*
ا.ت. برای چی بچه رو اوردی اینجا؟
جین. من نیاوردم خودش اومد
ا.ت. باهاش صحبت نکن نمیخوام از چیزی بو ببره
جین. اما من پدرشم
ا.ت. عه تازه میخوای قبولش کنی؟ نخیر دیگه دیره آقای کیم
جین. خیلی تغییر کردی
ا.ت. منظورت چیه؟
جین. قبلا خیلی باهم خوب بودیم یادته؟
ا.ت. من گذشته هارو فراموش میکنم و الان هیچی یادم نیست
جین. ولی خیلی خوب یادته.
ا.ت. خب اره یادمه...
جین. من میخوام یه فرست دوباره بهم بدی ا.ت
ا.ت. واتتتتت؟؟؟،، اولش که سرم داد زدی بعدش این بچه رو قبول نکردی بعدشم میخواستی طلاقمبدی من چطوری میتونم دوباره یه فرست دوباره بهت بدم
جین. من که طلاقت ندادم تو هنوزم زنم هستی
ا.ت. تو درخواست دادی اما من نخواستم چون دوست داشتم ..شت
جین....الان چی گفتی؟
ا.ت. هیچی..
جین. تو دوسم داری؟
ا.ت. نه من همچین چیزی نگفتم
جین. گفتی ، ولی منم دوست دارم
ا.ت. واقعا؟
جین. اوهوم
ا.ت. خببببببب...اشتی؟
جین. بیبی خودمی*بقل کردن همدیگرو*
ویو راوی
بعد اون روز ا.ت بلاخره به یونا گفت که بابت داره و اون سه نفر یه زندگی خوبی رو باهم داشتن
پایان
بغض تمام وجودم رو گرفته بود واقعا نمیتونستم تحمل کنم و یهو بغضم ترکید و اشک از رو چشمم میریخت پایین ....
جین ویو
بعد از سرکار رفته بودم به یک کافه که دیدم اونجا ا.ت هست و پیشش یه دختره کوچولو هست ، ا.ت خیلی تغییر کرده احساس میکنم اون ا.ت نیست ، ولی تازه فهمیدم که ا.ت اون شب از چی حرف میزد پس یعنی اون اختره دختره منه، همینطوری داشتم فکر میکردم که دیدم نگاهش افتاد رو من و شروع کرد به گریه کردن
ا.ت ویو
سریع اشکامو پاک کردم و یونا اومد پیشم و گفت
یونا. ماما
ا.ت. بله
یونا. اون آقاهه کیه؟ چلا اینجولی نتات میتنه؟
ا.ت. من نمیشناسمش نمیدونم تو کاری نداشته باش برو بازی کن
یونا. باشه
یونا ویو
از کافه رفتم بیرون تا تو حیاط کافه بازی کنم داشتم با توپم بازی میکردم که اون آقاهه که تو کافه دیده بودمش اومد پیشم
جین. سلام کوچولو
یونا. سلام
جین. چطوری ؟
یونا....مامانیم گفته که با غلیبه ها صحبت نتنم!
جین. اما من که غریبه نیستم
یونا....پس کی هستی؟
یهو دیدم مامانم اومد پیشم
ا.ت. یونا تو اینجایی مگه نگفتم بیرون نرو برو داخل
یونا. اما من نمیخوام
ا.ت. یوناااا به حرفم گوش بدهه(عصبی)
یونا. ایشششش*رفت*
ا.ت. برای چی بچه رو اوردی اینجا؟
جین. من نیاوردم خودش اومد
ا.ت. باهاش صحبت نکن نمیخوام از چیزی بو ببره
جین. اما من پدرشم
ا.ت. عه تازه میخوای قبولش کنی؟ نخیر دیگه دیره آقای کیم
جین. خیلی تغییر کردی
ا.ت. منظورت چیه؟
جین. قبلا خیلی باهم خوب بودیم یادته؟
ا.ت. من گذشته هارو فراموش میکنم و الان هیچی یادم نیست
جین. ولی خیلی خوب یادته.
ا.ت. خب اره یادمه...
جین. من میخوام یه فرست دوباره بهم بدی ا.ت
ا.ت. واتتتتت؟؟؟،، اولش که سرم داد زدی بعدش این بچه رو قبول نکردی بعدشم میخواستی طلاقمبدی من چطوری میتونم دوباره یه فرست دوباره بهت بدم
جین. من که طلاقت ندادم تو هنوزم زنم هستی
ا.ت. تو درخواست دادی اما من نخواستم چون دوست داشتم ..شت
جین....الان چی گفتی؟
ا.ت. هیچی..
جین. تو دوسم داری؟
ا.ت. نه من همچین چیزی نگفتم
جین. گفتی ، ولی منم دوست دارم
ا.ت. واقعا؟
جین. اوهوم
ا.ت. خببببببب...اشتی؟
جین. بیبی خودمی*بقل کردن همدیگرو*
ویو راوی
بعد اون روز ا.ت بلاخره به یونا گفت که بابت داره و اون سه نفر یه زندگی خوبی رو باهم داشتن
پایان
۲.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.