مافیای جذاب من پارت ۶۴
در آروم باز شد و یه مرد وارد اتاق شد.
روی صندلی درست روبهروی من نشست و دستاشو به هم قفل کرد.
نگاهی به برگه روبهروش انداخت و گفت:
+ خانم جئون جیسو¿
جیسو: بله.
+ لطفا با ما همکاری کنین و چیزی رو دروغ نگین....برای خودتون بد میشه.
+ خیلیخب. نسبتتون با افسر کیم و خواهرشون چیه؟
جیسو: اونا دوستامن.
+ از اینکه چرا چند وقتی سرکار نمیرفتن و کلا مخفی بودن خبر دارین؟
جیسو: اونا هیچی به ما نگفتن....حتی کوچیکترین چیزی رو.
+ خیلی خب....توی پروندتون نوشته که شما با جواهرات سر و کار دارین.
جیسو: درسته....من موسس یک برند جواهر سازی معروف در نیوزلند هستم.
+ و ازدواج کردین.
جیسو: کیم سوکجین همسر بنده هستن. یک شف خیلی معروف.
+ و مادر هم هستین!
جیسو: درسته. کیم جینا دختر یکسالونیمه ی من هست.
+ خیلی هم عالی....امیدوارم که واقعا راست بگین....چون دوست ندارم ببینم از بچتون دورین..
جیسو: منظورتون چیه!؟ اصلا برای چی من باید اینجا باشم؟ کاری کردم که ازش خبر ندارم؟؟
+ خانم کیم جنی و کیم رزی مدتی مخفی شدن! جوری که نه افسر کیم به اینجا اومد و نه کمپانی از خانم رزی خبری داشت! و تمام مدت رو پیش شما بودن، درسته؟
جیسو: مناز هیچی خبر ندارم....من فقط دو روزه که به سئول برگشتم.
+ پس دارین میگین که پیش کی بودن!؟
جیسو: نمیدونم! اون موقعی که اومدم پیش لیسا بودن.
+......
دستشو روی صورتش کشیدو بعد از اتاق خارج شد.
چند دقیقه بعد مارو آزاد کردن. جین و جونگکوک اومده بودن دنبالمون.
گفتن که خونه ی تهیونگ دیگه امن نیست. بهخاطر همین رفیتم خونه ی رزی.
کل راه جنی تو فکر بود. وقتی رسیدیم جیمین و تهیونگ با جینا رو دیدیم که جینا داشت توی تبلتش کارتون میدید و میخندید.
تا منو دید گفت: جینا: اوما....اوما....
تهیونگ و جیمین هم اومدن پیش ما.
لیسا با کمک جونگکوک روی مبل نشست. من رفتم و جینا رو بغل کردم. جین داشت کتشو در میآورد و رزی و توی بغل جیمین چشماشو بسته بود.
تعیونگ هم رفت سمت جنی که اونو بغل کنه که....
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۳۰ کامنت
روی صندلی درست روبهروی من نشست و دستاشو به هم قفل کرد.
نگاهی به برگه روبهروش انداخت و گفت:
+ خانم جئون جیسو¿
جیسو: بله.
+ لطفا با ما همکاری کنین و چیزی رو دروغ نگین....برای خودتون بد میشه.
+ خیلیخب. نسبتتون با افسر کیم و خواهرشون چیه؟
جیسو: اونا دوستامن.
+ از اینکه چرا چند وقتی سرکار نمیرفتن و کلا مخفی بودن خبر دارین؟
جیسو: اونا هیچی به ما نگفتن....حتی کوچیکترین چیزی رو.
+ خیلی خب....توی پروندتون نوشته که شما با جواهرات سر و کار دارین.
جیسو: درسته....من موسس یک برند جواهر سازی معروف در نیوزلند هستم.
+ و ازدواج کردین.
جیسو: کیم سوکجین همسر بنده هستن. یک شف خیلی معروف.
+ و مادر هم هستین!
جیسو: درسته. کیم جینا دختر یکسالونیمه ی من هست.
+ خیلی هم عالی....امیدوارم که واقعا راست بگین....چون دوست ندارم ببینم از بچتون دورین..
جیسو: منظورتون چیه!؟ اصلا برای چی من باید اینجا باشم؟ کاری کردم که ازش خبر ندارم؟؟
+ خانم کیم جنی و کیم رزی مدتی مخفی شدن! جوری که نه افسر کیم به اینجا اومد و نه کمپانی از خانم رزی خبری داشت! و تمام مدت رو پیش شما بودن، درسته؟
جیسو: مناز هیچی خبر ندارم....من فقط دو روزه که به سئول برگشتم.
+ پس دارین میگین که پیش کی بودن!؟
جیسو: نمیدونم! اون موقعی که اومدم پیش لیسا بودن.
+......
دستشو روی صورتش کشیدو بعد از اتاق خارج شد.
چند دقیقه بعد مارو آزاد کردن. جین و جونگکوک اومده بودن دنبالمون.
گفتن که خونه ی تهیونگ دیگه امن نیست. بهخاطر همین رفیتم خونه ی رزی.
کل راه جنی تو فکر بود. وقتی رسیدیم جیمین و تهیونگ با جینا رو دیدیم که جینا داشت توی تبلتش کارتون میدید و میخندید.
تا منو دید گفت: جینا: اوما....اوما....
تهیونگ و جیمین هم اومدن پیش ما.
لیسا با کمک جونگکوک روی مبل نشست. من رفتم و جینا رو بغل کردم. جین داشت کتشو در میآورد و رزی و توی بغل جیمین چشماشو بسته بود.
تعیونگ هم رفت سمت جنی که اونو بغل کنه که....
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۳۰ کامنت
۱۰.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.