فیک(??Why you)پارت(41)
جونگ کوک:ولی.....
ا/ت:هم؟
جونگ کوک: می کشمت !پوزخند*
ا/ت:چ...چی؟ترس*
جونگ کوک گلوی ا/ت رو گرفت و محکم فشار میداد
ا/ت:دیگه داشت دید سیاهی میرفت که *
دینگ ...بیدار شدن*
ا/ت:یا.....ترس و نفس نفس زدن*
ا/ت:به چپ و راستش نگاه کرد ...تو اتاقش بود *
ا/ت؛...یعنی همش خواب بود؟؟؟؟
آیگو....آیگووووو دستاشو فرو کرد تو موهاش و اونارو بهم ریخت
ا/ت::ولی.......خدا من چرا اینقدر هیز شدن ؟؟؟؟گریه انیمه ای*
فلش به ۱ ساعت بعد *
ا/ت:آروم لایه درو باز کردم یکمی بیرونو بررسی کردم...امن بود هوف
میخواستم برم بیرون که
موجیو:الباب؟!
ا/ت:یا
درو بستم برگشتم تو*
موجیو:الباب چیزی شده؟؟!
ا/ت:یه نفس عمیق کشیدم و لبخند مصنوعی زدم*
ا/ت:چیزی نشده موجیو من فقط...
موجیو:الباب کسی نمیتونه بهم دلوغ بگه چون میفهمم پس لطفا دلوغ نگید!
ا/ت:آ......اوکی همه چیزو میگم ولی فقط یکاری کن این حرفای ما رو هیچکس مخصوصا جونگ کوک نفهمه؟
موجیو:چشم!
فلس بک به ۱ ساعت بعد*
ا/ت:همش همین بود
موجیو:•_•
ا/ت:سرخ شدن*
ا/ت: یا اونجوری نگام نکن ...بعدشم اون به خواب بود
موجیو:ولی معلومه خلی بهتون خوش گذشته الباب•_•
ا/ت:سرشو انداخت پایین *آیگووووو
موجیو:حالا خجالت نکش الباب!تقصیر تو نیست ...شاید یه چیزایی داره تغییر میکنه!
ا/ت:چی تغییر میکنه؟
موجیو:این .نشون دادن قلبت*
ا/ت:نگاهی به قفسه سینش کرد*
ا/ت:نگاهی به موجیو کرد*موجیو
موجیو:بله الباب؟!
ا/ت:ممنونم ازت .بوس کردن گونه*
موجیو:البابببببببببببببببببببببببببب سرخ شدن *
ا/ت:خنده*
فلش بک به شب *
حوصلم سر رفته بود موجیو هم خوابیده بود ...خیلی نازو کیوت بود پتو رو کشیدم روش با خودم گفتم بدم بیرون یه هوایی به سروکلم بخوره *
ا/ت: رفت*
ویو ا/ت*
همینطور داشتم از راهرو رز می شدم که چشمم به دربار اتاق جونگ کوک شی خورد*
ا/ت:یعنی اونجاست؟؟؟؟
دیدن سایه*
ا/ت:هان؟؟
رفت نزدیک در اتاق
که جونگ کوکو اونجا دید که به ماه خیره شده
بدنش....نور ماه به رو بدنش منعکس شده بود.....تاحالا دقت نکرده بودم اون تتوا ....جای زخماشو میپوشوندن!
آروم رفتم تو کنارش روی تخت نشستم*
جونگ کوک:مگه نگفتم نیا اینجا مخصوصا بدوم اجازه
ا/ت:خواب نبرد ...میخواستم بدم یکم هوا بخورم یدفعه ای دیدم ویو از اینجا خیلی خوبه میشه ماهو کامل دید منم اومدم نگاه کنم تا شاید یکمی ذهنم آروم بشه
جونگ کوک: چه حسی داره؟؟
ا/ت:ها؟؟
جونگ کوک:چه حسی داره قلب داشتن؟؟
ا/ت:...فکر کردن*نگاه وردن*........خیلی مزخرفه ولی
جونگ کوک:نگاه کردن*
ا/ت:.... ولی در عین حال خیلی شیرینیه
جونگ کوک:سرشو انداخت پایین *اهوم
ا/ت:....
جونگ کوک:......
ا/ت:راستی
جونگ کوک:نگاه کرد*
ا/ت:اون خالکوبیا.....
جونگ کوک:زخمامو پوشوندم
ا/ت:درد داره؟؟؟
جونگ کوک:تعجب*تاحالا تجربه نکردی؟؟
ا/ت:زیاد نه ۱ با۲ بار اینا
جونگ کوک:تو دیگه خیلی نازک نارنجی هستی
ا/ت:یا
جونگ کوک:.......
ا/ت:.......
جونگ کوک:صبح
ا/ت:؟
جونگ کوک:تهیونگو...
ا/ت:آره....بوسید
جونگ کوک:سرشو انداخت پایین*اهوم
ا/ت:ولی اون اون کارو کرد تا بیدارم کنه میدونه که بدم میاد از این کار عوضشم منم جبران کردم براش
جونگ کوک:هم
ا/ت:همیشه اینقدر ساکتی؟؟
جونگ کوک:چون تو زیاد حرف میزنی بخاطره همونه حس میکنی
ا/ت:یا ...آیش
هنوزم صورتش پایین بود.....یعنی.....باید بگم؟؟؟
ا/ت:کوک
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:میخوای خوب بشی؟؟
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:میخوای یا نه؟؟
جونگ کوک:اهوم
ا/ت:کوک من......
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:شاید فردا سرم قر بزنی ولی .....بهم اعتماد کن
جونگ کوک:تو........
تا میخواست حرفاشو کامل کنه
لبای نرم ا/ت روی لبای سرد نازک ولی در عین حال پفکی جونگ کوک قرار گرفت
جونگ کوک تعجب کرده بود
نمیدونست چیکار کنه ....
انگار که قدرت تحرکشو از دست داده بود قلبش برای اولین بار به صدا در اومده بود ...نمی دونست چه حسیه ولی ... هرچی که بود دوسش داشت
ولی ا/ت درحاله بوسیدن و گاز زدن لبای جونگ کوک بود
وقتی جونگ کوک ویندوزش بالا اومد فهمید که تو چه موقعیتیه شروع کرد به دست گرفتن کنترل بوسه
خیلی تو کارش ماهر بود
این کار ادامه داشت تا وقتی که هردو نفس کم آوردن با بی میلی با صدا جدا شدن
هردو نفس نفس میزدن
ا/ت:.....بهم....اعتماد کن.....تا خوبت کنم .....
بزار درامانگرت باشم تا دوباره به زندگی برگردونمت
جونگ کوک:خیلی وقته که...درمانگرمی...ولی خبر نداری
ا/ت:خنده*
جونگ کوک:لبخنده محو*
ا/ت:هم؟
جونگ کوک: می کشمت !پوزخند*
ا/ت:چ...چی؟ترس*
جونگ کوک گلوی ا/ت رو گرفت و محکم فشار میداد
ا/ت:دیگه داشت دید سیاهی میرفت که *
دینگ ...بیدار شدن*
ا/ت:یا.....ترس و نفس نفس زدن*
ا/ت:به چپ و راستش نگاه کرد ...تو اتاقش بود *
ا/ت؛...یعنی همش خواب بود؟؟؟؟
آیگو....آیگووووو دستاشو فرو کرد تو موهاش و اونارو بهم ریخت
ا/ت::ولی.......خدا من چرا اینقدر هیز شدن ؟؟؟؟گریه انیمه ای*
فلش به ۱ ساعت بعد *
ا/ت:آروم لایه درو باز کردم یکمی بیرونو بررسی کردم...امن بود هوف
میخواستم برم بیرون که
موجیو:الباب؟!
ا/ت:یا
درو بستم برگشتم تو*
موجیو:الباب چیزی شده؟؟!
ا/ت:یه نفس عمیق کشیدم و لبخند مصنوعی زدم*
ا/ت:چیزی نشده موجیو من فقط...
موجیو:الباب کسی نمیتونه بهم دلوغ بگه چون میفهمم پس لطفا دلوغ نگید!
ا/ت:آ......اوکی همه چیزو میگم ولی فقط یکاری کن این حرفای ما رو هیچکس مخصوصا جونگ کوک نفهمه؟
موجیو:چشم!
فلس بک به ۱ ساعت بعد*
ا/ت:همش همین بود
موجیو:•_•
ا/ت:سرخ شدن*
ا/ت: یا اونجوری نگام نکن ...بعدشم اون به خواب بود
موجیو:ولی معلومه خلی بهتون خوش گذشته الباب•_•
ا/ت:سرشو انداخت پایین *آیگووووو
موجیو:حالا خجالت نکش الباب!تقصیر تو نیست ...شاید یه چیزایی داره تغییر میکنه!
ا/ت:چی تغییر میکنه؟
موجیو:این .نشون دادن قلبت*
ا/ت:نگاهی به قفسه سینش کرد*
ا/ت:نگاهی به موجیو کرد*موجیو
موجیو:بله الباب؟!
ا/ت:ممنونم ازت .بوس کردن گونه*
موجیو:البابببببببببببببببببببببببببب سرخ شدن *
ا/ت:خنده*
فلش بک به شب *
حوصلم سر رفته بود موجیو هم خوابیده بود ...خیلی نازو کیوت بود پتو رو کشیدم روش با خودم گفتم بدم بیرون یه هوایی به سروکلم بخوره *
ا/ت: رفت*
ویو ا/ت*
همینطور داشتم از راهرو رز می شدم که چشمم به دربار اتاق جونگ کوک شی خورد*
ا/ت:یعنی اونجاست؟؟؟؟
دیدن سایه*
ا/ت:هان؟؟
رفت نزدیک در اتاق
که جونگ کوکو اونجا دید که به ماه خیره شده
بدنش....نور ماه به رو بدنش منعکس شده بود.....تاحالا دقت نکرده بودم اون تتوا ....جای زخماشو میپوشوندن!
آروم رفتم تو کنارش روی تخت نشستم*
جونگ کوک:مگه نگفتم نیا اینجا مخصوصا بدوم اجازه
ا/ت:خواب نبرد ...میخواستم بدم یکم هوا بخورم یدفعه ای دیدم ویو از اینجا خیلی خوبه میشه ماهو کامل دید منم اومدم نگاه کنم تا شاید یکمی ذهنم آروم بشه
جونگ کوک: چه حسی داره؟؟
ا/ت:ها؟؟
جونگ کوک:چه حسی داره قلب داشتن؟؟
ا/ت:...فکر کردن*نگاه وردن*........خیلی مزخرفه ولی
جونگ کوک:نگاه کردن*
ا/ت:.... ولی در عین حال خیلی شیرینیه
جونگ کوک:سرشو انداخت پایین *اهوم
ا/ت:....
جونگ کوک:......
ا/ت:راستی
جونگ کوک:نگاه کرد*
ا/ت:اون خالکوبیا.....
جونگ کوک:زخمامو پوشوندم
ا/ت:درد داره؟؟؟
جونگ کوک:تعجب*تاحالا تجربه نکردی؟؟
ا/ت:زیاد نه ۱ با۲ بار اینا
جونگ کوک:تو دیگه خیلی نازک نارنجی هستی
ا/ت:یا
جونگ کوک:.......
ا/ت:.......
جونگ کوک:صبح
ا/ت:؟
جونگ کوک:تهیونگو...
ا/ت:آره....بوسید
جونگ کوک:سرشو انداخت پایین*اهوم
ا/ت:ولی اون اون کارو کرد تا بیدارم کنه میدونه که بدم میاد از این کار عوضشم منم جبران کردم براش
جونگ کوک:هم
ا/ت:همیشه اینقدر ساکتی؟؟
جونگ کوک:چون تو زیاد حرف میزنی بخاطره همونه حس میکنی
ا/ت:یا ...آیش
هنوزم صورتش پایین بود.....یعنی.....باید بگم؟؟؟
ا/ت:کوک
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:میخوای خوب بشی؟؟
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:میخوای یا نه؟؟
جونگ کوک:اهوم
ا/ت:کوک من......
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت:شاید فردا سرم قر بزنی ولی .....بهم اعتماد کن
جونگ کوک:تو........
تا میخواست حرفاشو کامل کنه
لبای نرم ا/ت روی لبای سرد نازک ولی در عین حال پفکی جونگ کوک قرار گرفت
جونگ کوک تعجب کرده بود
نمیدونست چیکار کنه ....
انگار که قدرت تحرکشو از دست داده بود قلبش برای اولین بار به صدا در اومده بود ...نمی دونست چه حسیه ولی ... هرچی که بود دوسش داشت
ولی ا/ت درحاله بوسیدن و گاز زدن لبای جونگ کوک بود
وقتی جونگ کوک ویندوزش بالا اومد فهمید که تو چه موقعیتیه شروع کرد به دست گرفتن کنترل بوسه
خیلی تو کارش ماهر بود
این کار ادامه داشت تا وقتی که هردو نفس کم آوردن با بی میلی با صدا جدا شدن
هردو نفس نفس میزدن
ا/ت:.....بهم....اعتماد کن.....تا خوبت کنم .....
بزار درامانگرت باشم تا دوباره به زندگی برگردونمت
جونگ کوک:خیلی وقته که...درمانگرمی...ولی خبر نداری
ا/ت:خنده*
جونگ کوک:لبخنده محو*
۲۱.۵k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.