بیمارستان پر از مجروح بود.
بیمارستان پر از مجروح بود.
حال یکیشون خیلی بد بود.
رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جابه جا کنم.
مجروح به من نگاه کرد؛کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم.
احساس کردم که چادرم یه جایی گیر کرده.
دیدم چادرم تو مشت اون مجروحه.انگار میخواست چیزی بهم بگه.
سرمو نزدیک لباش بردم.به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری.ما برای این چادر داریم می ریم.
نگاش که کردم هنوز چادرم تو مشتش بود که شهید شد.
حال یکیشون خیلی بد بود.
رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جابه جا کنم.
مجروح به من نگاه کرد؛کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم.
احساس کردم که چادرم یه جایی گیر کرده.
دیدم چادرم تو مشت اون مجروحه.انگار میخواست چیزی بهم بگه.
سرمو نزدیک لباش بردم.به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری.ما برای این چادر داریم می ریم.
نگاش که کردم هنوز چادرم تو مشتش بود که شهید شد.
۱.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.