تک پارتی همسر من 🫀🖤شورت¹
همسر من 💎⛓
ا.ت
سلام من ا.ت هستم. ۲۵ سالمه من با پدر مادرم زندگی میکنم زیاد با پدرم خوب نیستم ولی سعی میکنم تحمل کنم و پولداریم
پدر من مدیر شرکت( لی نی یو)هست من زیاد از مدریتو شرکتو اینا خوشم نمیاد.
یونگی.
سلام من یونگی هستم ۲۸سالمه و با پدرم زندگی میکنم و یه برادر دارم که خارج از کشوره پدرم پولداره من از پدرم خوشم نمیاد چون باعث مرگ مادرم شده.
ما یه شرکت داریم به نام (سان تام یون) ما با شرکتهای زیادی رقابت داریم .
ا.ت ویو
صبح بلند شدم به ساعتم نگاه کردم ساعت ۷ بود بیدار شدم رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم. اومدم بیرون لباس خوابمو در آوردم( عکسشو میزارم) و یه لباس کیوت پوشیدم (عکسشو میزارم )و موهامو دم اسبی بستمو رفتم پایین به،مادرم سلام کردم پدرم شرکت بود
دیدم از آشپز خونه بوی خیلی خوبی میاد رفتمو دیدم بعله اجوما چه کرده سلامی کردمو اجوما گفت بشین دخترم صبحانتو بخور صبحانمو خوردمو تشکر کردم و رفتم تو اتاقمو افتادم رو تختم پوفییییییی کشیدمو به سقف نگاه میکردم امروز کاری نداشتم بخاطر همین تصمیم گرفتم برم پاساژ . تو فکر بودم که مادرم در زد (تق تق مثلا صدای دره😂😂😂😂)
ا.ت :بیا تو
م.ت(مامان ا.ت):دخترم پدرت زنگ زد و گفت برای امشب مهمونی داریم یکی از دوست های پدرت برای امشب یکی از دوست هاشو برای مهمونی به خونمون دعوت کرده برای یه قرار داد
ا.ت: باش برای شب حاضر میشم
مادرم درو بستو رفت
یونگی ویو
از خواب بلند شدم ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۲ بود به زور از تخت خوابم بیرون اومدمو خوابالو رفتم دستشویی کار های لازمو کردم لباس پوشیدمو رفتم پایین (شوگا عادت داشت موقع خواب لباس نپوشه )<چشمتو درویشکن 🤨>
رفتم پایین به اجوما سلامی دادم نشستم سر میز
همین طور که میخوردم . مکالمه ای بینمون ایجاد شد .
تا پارت بعد حمایت کنید باشه؟؟؟؟؟
توی یه پارت جا نشد '-'
ا.ت
سلام من ا.ت هستم. ۲۵ سالمه من با پدر مادرم زندگی میکنم زیاد با پدرم خوب نیستم ولی سعی میکنم تحمل کنم و پولداریم
پدر من مدیر شرکت( لی نی یو)هست من زیاد از مدریتو شرکتو اینا خوشم نمیاد.
یونگی.
سلام من یونگی هستم ۲۸سالمه و با پدرم زندگی میکنم و یه برادر دارم که خارج از کشوره پدرم پولداره من از پدرم خوشم نمیاد چون باعث مرگ مادرم شده.
ما یه شرکت داریم به نام (سان تام یون) ما با شرکتهای زیادی رقابت داریم .
ا.ت ویو
صبح بلند شدم به ساعتم نگاه کردم ساعت ۷ بود بیدار شدم رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم. اومدم بیرون لباس خوابمو در آوردم( عکسشو میزارم) و یه لباس کیوت پوشیدم (عکسشو میزارم )و موهامو دم اسبی بستمو رفتم پایین به،مادرم سلام کردم پدرم شرکت بود
دیدم از آشپز خونه بوی خیلی خوبی میاد رفتمو دیدم بعله اجوما چه کرده سلامی کردمو اجوما گفت بشین دخترم صبحانتو بخور صبحانمو خوردمو تشکر کردم و رفتم تو اتاقمو افتادم رو تختم پوفییییییی کشیدمو به سقف نگاه میکردم امروز کاری نداشتم بخاطر همین تصمیم گرفتم برم پاساژ . تو فکر بودم که مادرم در زد (تق تق مثلا صدای دره😂😂😂😂)
ا.ت :بیا تو
م.ت(مامان ا.ت):دخترم پدرت زنگ زد و گفت برای امشب مهمونی داریم یکی از دوست های پدرت برای امشب یکی از دوست هاشو برای مهمونی به خونمون دعوت کرده برای یه قرار داد
ا.ت: باش برای شب حاضر میشم
مادرم درو بستو رفت
یونگی ویو
از خواب بلند شدم ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۲ بود به زور از تخت خوابم بیرون اومدمو خوابالو رفتم دستشویی کار های لازمو کردم لباس پوشیدمو رفتم پایین (شوگا عادت داشت موقع خواب لباس نپوشه )<چشمتو درویشکن 🤨>
رفتم پایین به اجوما سلامی دادم نشستم سر میز
همین طور که میخوردم . مکالمه ای بینمون ایجاد شد .
تا پارت بعد حمایت کنید باشه؟؟؟؟؟
توی یه پارت جا نشد '-'
۱۴.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.