i want a savage boyfriend
i want a savage boyfriend
p3
جانگ کوک همونطور که به صدای معلم رو مخش گوش میداد ، دستشو روی پای تهیونگ گذاشت...
معلم پارک تنها معلمی بود که تا پایان کلاس یه لحظه ام سرش رو از روی تخته برنمیگردوند و یک نفس بدون اینکه اهمیت بده دانش اموز ها متوجه میشن یا نه درس میداد!!
جانگ کوک انگشت های بلندش رو حرکت داد و ناخون هاش رو اروم روی رون پای تهیونگ میکشید...
اکثر بچه ها سرشون تو گوشی بود و خواب بودن به خاطر همین کسی حواسش به بانی شیطونی که سر کلاس دوست پسرش رو تحریک میکرد نبود...
تهیونگ دستش رو روی دست کوکی گذاشت و چشم هاش که کمی خمار شده بود رو به دوست پسرش داد...
کوکی زبانش رو روی لبش کشید و دستش و از زیر دست تهیونگ بیرون اورد و انگشت های بی پرواش لمس ارومی به عضوش وارد کردن...
تهیونگ برای یه لحظه چشم هاش رو بست و جانگ کوک سیبک گلوش که تند حرکت میکرد و دید...
نیشخند شیطانی ای زد و دستش رو از روی عضو تهیونگ برداشت و مدادش رو دست گرفت و نفس حرصی ای که دوست پسرش کشید باعث شد خنده ریزی بکنه...
تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و مداد جانگ کوک و از دستش گرفت و گوشه کتابش نوشت: "بیبی دوست داری برای تایم نهار بریم بالا پشت بوم؟"
جانگ کوک نگاهی به چشم های نیمه خمار تهیونگ کرد و چشمکی زد...
نقشه اش همونطور که میخواست داشت پیش میرفت...
فقط کافی بود یکی از آبنبات هارو به تهیونگ بده و بعد ، دوست پسر مهربونش به دوست پسر خشن تبدیل بشه...
با شنیدن صدای زنگ ، دانش آموز ها به سرعت از کلاس خسته کننده معلم پارک بیرون زدن...
تهیونگ نیم خیز شد تا بلند بشه اما جانگ کوک دستش رو گرفت و روی صندلی نشوندش و میز و کمی عقب داد و باسن گردش و روی پاهای محکم دوست پسرش گذاشت و نشست...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به تیله های قهوه ای روشن کوکی که شیطنت از توشون میبارید خیره شد...
جانگ کوک دستش رو داخل جیبش برد و یکی از آبنبات ها رو برداشت و میون لب هاش گذاشت...
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و با ابنبات ، لبهاشو به لب های دوست پسرش چسبوند و شروع به بوسیدنش کرد...
کوکی زبانش رو روی لب های تهیونگ کشید و زمانی که تهیونگ لب هاش رو از هم فاصله داد ، بانی ابنبات و توی دهنش گذاشت و بعد بوسه عمیقی لب هاش رو جدا کرد...
تهیونگ" اه" معترضی کشید و با صدایی که کمی بم تر از قبل شده بود پرسید:
+ چی بهم دادی بانی؟؟
-قرار نیست برای تایم ظهر غذا بخوریم، یه حسی بهم میگه قراره رو پشت بوم حسابی ضعف کنی تهیونگ به خاطر همین بهت آبنبات دادم...
تهیونگ "هومی" گفت و مکی به ابنبات زد و به چشم های مرموز کوک خیره شد...
برای لحظه ای ، حس کرد جریانی از بدنش عبور کرده و با تغییر رنگ نگاهش ، جانگ کوک زبانش رو روی لبش کشید...
ادامه دارد...
خیلی زود اسماتو شروع کردم مگه نه؟🌚
p3
جانگ کوک همونطور که به صدای معلم رو مخش گوش میداد ، دستشو روی پای تهیونگ گذاشت...
معلم پارک تنها معلمی بود که تا پایان کلاس یه لحظه ام سرش رو از روی تخته برنمیگردوند و یک نفس بدون اینکه اهمیت بده دانش اموز ها متوجه میشن یا نه درس میداد!!
جانگ کوک انگشت های بلندش رو حرکت داد و ناخون هاش رو اروم روی رون پای تهیونگ میکشید...
اکثر بچه ها سرشون تو گوشی بود و خواب بودن به خاطر همین کسی حواسش به بانی شیطونی که سر کلاس دوست پسرش رو تحریک میکرد نبود...
تهیونگ دستش رو روی دست کوکی گذاشت و چشم هاش که کمی خمار شده بود رو به دوست پسرش داد...
کوکی زبانش رو روی لبش کشید و دستش و از زیر دست تهیونگ بیرون اورد و انگشت های بی پرواش لمس ارومی به عضوش وارد کردن...
تهیونگ برای یه لحظه چشم هاش رو بست و جانگ کوک سیبک گلوش که تند حرکت میکرد و دید...
نیشخند شیطانی ای زد و دستش رو از روی عضو تهیونگ برداشت و مدادش رو دست گرفت و نفس حرصی ای که دوست پسرش کشید باعث شد خنده ریزی بکنه...
تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و مداد جانگ کوک و از دستش گرفت و گوشه کتابش نوشت: "بیبی دوست داری برای تایم نهار بریم بالا پشت بوم؟"
جانگ کوک نگاهی به چشم های نیمه خمار تهیونگ کرد و چشمکی زد...
نقشه اش همونطور که میخواست داشت پیش میرفت...
فقط کافی بود یکی از آبنبات هارو به تهیونگ بده و بعد ، دوست پسر مهربونش به دوست پسر خشن تبدیل بشه...
با شنیدن صدای زنگ ، دانش آموز ها به سرعت از کلاس خسته کننده معلم پارک بیرون زدن...
تهیونگ نیم خیز شد تا بلند بشه اما جانگ کوک دستش رو گرفت و روی صندلی نشوندش و میز و کمی عقب داد و باسن گردش و روی پاهای محکم دوست پسرش گذاشت و نشست...
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به تیله های قهوه ای روشن کوکی که شیطنت از توشون میبارید خیره شد...
جانگ کوک دستش رو داخل جیبش برد و یکی از آبنبات ها رو برداشت و میون لب هاش گذاشت...
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و با ابنبات ، لبهاشو به لب های دوست پسرش چسبوند و شروع به بوسیدنش کرد...
کوکی زبانش رو روی لب های تهیونگ کشید و زمانی که تهیونگ لب هاش رو از هم فاصله داد ، بانی ابنبات و توی دهنش گذاشت و بعد بوسه عمیقی لب هاش رو جدا کرد...
تهیونگ" اه" معترضی کشید و با صدایی که کمی بم تر از قبل شده بود پرسید:
+ چی بهم دادی بانی؟؟
-قرار نیست برای تایم ظهر غذا بخوریم، یه حسی بهم میگه قراره رو پشت بوم حسابی ضعف کنی تهیونگ به خاطر همین بهت آبنبات دادم...
تهیونگ "هومی" گفت و مکی به ابنبات زد و به چشم های مرموز کوک خیره شد...
برای لحظه ای ، حس کرد جریانی از بدنش عبور کرده و با تغییر رنگ نگاهش ، جانگ کوک زبانش رو روی لبش کشید...
ادامه دارد...
خیلی زود اسماتو شروع کردم مگه نه؟🌚
۱۴.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.