ابنبات ترش .پارت 5
حالم خیلی گرفته شده بود .
تهیونگ هم که خوب گند زد به حالم .
یک هفته ی دیگه امتحان خلی مهمی داشتم و کلی استرس داشتم .
اگر این امتحان رو قبول می شدم موفقیت بزرگی بود .
ولی بديش اینجا بود که ...
هیچییی نخوندمممممم
یک روز قبل امتحان تازه یادم افتاد امتحان دارم ( این خوبه من سر کلاس می فهمم )
و کل روز رو نشستم درس می خوندم .
به این شکل که ۱۵ دقیقه درس و ۳۰ دقیقه گوشی
داشتم از استرس میمردم.
وحشتناک بود .
ساعت ۴:۴۵ دقیقه ی صبحه و هنوز کتاب رو حتی یک دور هم نخوندم .
موقع امتحان :
دهنم باز مونده .
محض احتیاط گوی فلزی ام رو برای شانس آورده بودم تمام امیدم به این گوی بود .
این سوالات رو کی نوشتهههه؟؟؟؟
واقعا این کلمه ها معنی داره ؟
یا حضرت عباسسسس
کلا نیم ساعت وقت مونده بود و ۶۰ تا سوال مونده بود .
داشتم تو سر خودم می زدم .
که پیامی اومد تو گوشیم ناشناس بود .
من دوست جیهوپم جواب سوالات رو برات یکی یکی می فرستم .
یکم مشکوک بود ولی خب حداقل جواب چرت و پرت بهتر از برگه ی سفید بود .
بعد از امتحان :
خدایی خیلی جواب هاش چرت و پرت بود یعنی ۰ هم نمی شم .
حتی از جواب سوالاتی که فرستاد هیچی نمی فهمیدم فقط رو نویسی
جواب ها اومد .
۱_نامجون
۲_جیهوپ
۳_ ا/ت
.....۴
جان مننننن؟
سوم شدم ؟؟؟
یعنی اون جوابای چرت و پرت واقعی بود؟
شاد و خندان مثل آهو داشتم می پریدم و می رفتم خونه که تو مسیر خوردم به جیهوپ
گوی فلزی از جیبم افتاد ( کاملا قابل پیشبینی )
جیهوپ خواست بلندم کنه که تا گوی رو دید جیغ زد و رنگش پرید.
گوی رو برداشت .
گفتم : لطفا اون گوی رو پس بده
جیهوپ با ترس : اینو از کجا آوری؟
گفتم پسش بده .
جیهوپ خیلی ترسناک شده بود .داد زد اینو از کجا آوردی؟
به ته ته په ته افتادم
خیلی ترسناک شده بود .
مثل اژدهایی که پولک هاش رو کندی .
گفتم: ب..ب..بچه بو...ودم یکی بهم داد .
خواستم گوی رو ازش بقاپم ولی خودشو کشید کنار و محکم هلم داد سرم خورد به ستون آموزشگاه ،
سرم خون اومد و دورم شلوغ شد به هوش بودم ولی هیچی از اطرافم نمی فهمیدم .
جیهوپ ترسید.
خشم تو چشماش خالی شد .
منو کشون کشون برد تو دفتر
اونجا یه جایی نبات بهم دادن ( درمان تمام درد ها )
جیهوپ با قیافه ی پشیمون نشست جلوم :ببخشید
من از این گوی خاطره ی خیلی بدی دارم .
این گوی کابوس منه .
بابام خاطره ی بدی با این گوی برام ساخته .
می تونی بهم بگی از کجا اوردیش
گفتم : اون روزی که گم شده بودم اون پسر بچه بهم این گوی رو داد ،می خوام پیداش کنم ،یه روز یکی بهم گفت اگر بری تو کار تجارت راحت تر پیداش کنی برای همین من عاشق این کارم.
جیهوپ : چرا می خوای پیداش کنی ؟ممکنه تا حالا مرده باشه یا بیکار باشه یا حتی تو این کشور نباشه
گفتم: می دونم ولی شاید بتونه تو پیدا کردن قاتل پدر و مادرم کمکم کنه .
تهیونگ هم که خوب گند زد به حالم .
یک هفته ی دیگه امتحان خلی مهمی داشتم و کلی استرس داشتم .
اگر این امتحان رو قبول می شدم موفقیت بزرگی بود .
ولی بديش اینجا بود که ...
هیچییی نخوندمممممم
یک روز قبل امتحان تازه یادم افتاد امتحان دارم ( این خوبه من سر کلاس می فهمم )
و کل روز رو نشستم درس می خوندم .
به این شکل که ۱۵ دقیقه درس و ۳۰ دقیقه گوشی
داشتم از استرس میمردم.
وحشتناک بود .
ساعت ۴:۴۵ دقیقه ی صبحه و هنوز کتاب رو حتی یک دور هم نخوندم .
موقع امتحان :
دهنم باز مونده .
محض احتیاط گوی فلزی ام رو برای شانس آورده بودم تمام امیدم به این گوی بود .
این سوالات رو کی نوشتهههه؟؟؟؟
واقعا این کلمه ها معنی داره ؟
یا حضرت عباسسسس
کلا نیم ساعت وقت مونده بود و ۶۰ تا سوال مونده بود .
داشتم تو سر خودم می زدم .
که پیامی اومد تو گوشیم ناشناس بود .
من دوست جیهوپم جواب سوالات رو برات یکی یکی می فرستم .
یکم مشکوک بود ولی خب حداقل جواب چرت و پرت بهتر از برگه ی سفید بود .
بعد از امتحان :
خدایی خیلی جواب هاش چرت و پرت بود یعنی ۰ هم نمی شم .
حتی از جواب سوالاتی که فرستاد هیچی نمی فهمیدم فقط رو نویسی
جواب ها اومد .
۱_نامجون
۲_جیهوپ
۳_ ا/ت
.....۴
جان مننننن؟
سوم شدم ؟؟؟
یعنی اون جوابای چرت و پرت واقعی بود؟
شاد و خندان مثل آهو داشتم می پریدم و می رفتم خونه که تو مسیر خوردم به جیهوپ
گوی فلزی از جیبم افتاد ( کاملا قابل پیشبینی )
جیهوپ خواست بلندم کنه که تا گوی رو دید جیغ زد و رنگش پرید.
گوی رو برداشت .
گفتم : لطفا اون گوی رو پس بده
جیهوپ با ترس : اینو از کجا آوری؟
گفتم پسش بده .
جیهوپ خیلی ترسناک شده بود .داد زد اینو از کجا آوردی؟
به ته ته په ته افتادم
خیلی ترسناک شده بود .
مثل اژدهایی که پولک هاش رو کندی .
گفتم: ب..ب..بچه بو...ودم یکی بهم داد .
خواستم گوی رو ازش بقاپم ولی خودشو کشید کنار و محکم هلم داد سرم خورد به ستون آموزشگاه ،
سرم خون اومد و دورم شلوغ شد به هوش بودم ولی هیچی از اطرافم نمی فهمیدم .
جیهوپ ترسید.
خشم تو چشماش خالی شد .
منو کشون کشون برد تو دفتر
اونجا یه جایی نبات بهم دادن ( درمان تمام درد ها )
جیهوپ با قیافه ی پشیمون نشست جلوم :ببخشید
من از این گوی خاطره ی خیلی بدی دارم .
این گوی کابوس منه .
بابام خاطره ی بدی با این گوی برام ساخته .
می تونی بهم بگی از کجا اوردیش
گفتم : اون روزی که گم شده بودم اون پسر بچه بهم این گوی رو داد ،می خوام پیداش کنم ،یه روز یکی بهم گفت اگر بری تو کار تجارت راحت تر پیداش کنی برای همین من عاشق این کارم.
جیهوپ : چرا می خوای پیداش کنی ؟ممکنه تا حالا مرده باشه یا بیکار باشه یا حتی تو این کشور نباشه
گفتم: می دونم ولی شاید بتونه تو پیدا کردن قاتل پدر و مادرم کمکم کنه .
۹.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.