< پارت ۲۶ >
جیمین میره یک تیکه باند پیدا میکنه تا گردن ا.ت رو ببنده..! بدون اینکه به گردنش نگا کنه بتادین رو روی گردن ظریف ا.ت ریخت و باندو به زخم ا.ت بست.
ا.ت همچنان از درد گردنش هق هق میکرد و کلی چرت پرت تو مغزش زر میزد ک جیمین گریه های ا.ت رو پاک کرد و
جیمین : ا.ت ( گردن ا.ت رو میبوسه )
ا.ت : نکن ( صورت بهم ریخته از درد)
جیمین : تو که میدونستی من یه خونآشام کاملا باید خودتو آماده میکردی...
ا.ت : ها؟ چیگفتی؟ ککامل؟(مث سگ ترسیده)
ا.ت : کاملییییی؟! ( گریه )
جیمین : ودفففف! ا.ت الان میام میخورمتت فرار کنننن ( ب شوخی)
ا.ت لرزون لرزون از حرف جیمین سریع بدو بدو میکنه تو حال و جیمین هم پشت سرش، ا.ت آنقدر ترسیده بود ک اشک هاش بی وقفه میریختن...
ا.ت انقدر خنگ و نادون بود ک همه حرف هایی ک جیمین به شوخی میگفت رو باور میکرد...
جیمین ا.ت رو ک هنوز ب حال نرسیده بود از پشت براید استایل بغل میکنه و
جیمین : گرفتمتتت (خنده) الان یه لقمه چپت میکنم!
ا.ت : نکنننننن ، ( گریه به شدت زیاد )
جیمین : ا.تتتتت
( ا.ت از داد جیمین ترسید و یهو ساکت شد )
جیمین : انقدر گریه نکن ، من ک از آخر میخورمت!
ا.ت ک بغل جیمین بود ب طور کیوتی و ترسیده ای خودشو تو بغل جیمین جمع کرد سرشو چسبونده بود به شکم جیمین و میلرزید ...جیمین از اینکه ا.ت دوباره ترسیده بود نگران قلبش شد! اصن ب کل یادش رفت!
جیمین : ا.ت ، ( رفت رو تخت نشست) منو نگا داغی ا.ت ( صورت ا.ت رو میچرخونه سمت خودش و دستشو رو پیشونیش میزاره ک ا.ت دستشو میکشه و )
ا.ت : نکن ( خیلی ترسیده )
جیمین : ( خنده )
جیمین : فک کردی میخورمت؟ چقدم خوش مزه ای🗿
ا.ت : قهر کرده و همون طور میلرزه
جیمین : خب تو ک منو دوست نداری منم میخورمت!
ا.ت : دوست ندارم ( زر زد )
جیمین : پس میخورمت ( جیمین لباشو همون طور ک ا.ت بغلش بود رو لبای ا.ت گذاشت و وحشیانه می بوسید که ا.ت نفس تنگی آورد )
ا.ت : میگم نکننن میفهمی؟ ( میخواد پاشه از رو پاش ک جیمین رو پاش رو بروی خودش ا.ت رو مینشونه و همین طور ب ا.ت و ا.ت ب جیمین زل زده بودن ک ا.ت چون از بغل گرم جیمین فاصله داشت نتونست تحمل کنه و چشماش به بغلش دستاش سیسپک هاش اینا قفل شده بود ک یهو پرید بغل جیمین و جیمین هم متقابلا بغلش کرد )
جیمین : ولی من میخورمت نمیتونی خرم کنی!
ا.ت : ا.ت از جیمین فاصله گرفت و میخواست پاشه ک جیمین ی بوس محکمی از گردن ا.ت گرفت و ا.ت رو دوباره بغل کرد...
ا.ت همچنان از درد گردنش هق هق میکرد و کلی چرت پرت تو مغزش زر میزد ک جیمین گریه های ا.ت رو پاک کرد و
جیمین : ا.ت ( گردن ا.ت رو میبوسه )
ا.ت : نکن ( صورت بهم ریخته از درد)
جیمین : تو که میدونستی من یه خونآشام کاملا باید خودتو آماده میکردی...
ا.ت : ها؟ چیگفتی؟ ککامل؟(مث سگ ترسیده)
ا.ت : کاملییییی؟! ( گریه )
جیمین : ودفففف! ا.ت الان میام میخورمتت فرار کنننن ( ب شوخی)
ا.ت لرزون لرزون از حرف جیمین سریع بدو بدو میکنه تو حال و جیمین هم پشت سرش، ا.ت آنقدر ترسیده بود ک اشک هاش بی وقفه میریختن...
ا.ت انقدر خنگ و نادون بود ک همه حرف هایی ک جیمین به شوخی میگفت رو باور میکرد...
جیمین ا.ت رو ک هنوز ب حال نرسیده بود از پشت براید استایل بغل میکنه و
جیمین : گرفتمتتت (خنده) الان یه لقمه چپت میکنم!
ا.ت : نکنننننن ، ( گریه به شدت زیاد )
جیمین : ا.تتتتت
( ا.ت از داد جیمین ترسید و یهو ساکت شد )
جیمین : انقدر گریه نکن ، من ک از آخر میخورمت!
ا.ت ک بغل جیمین بود ب طور کیوتی و ترسیده ای خودشو تو بغل جیمین جمع کرد سرشو چسبونده بود به شکم جیمین و میلرزید ...جیمین از اینکه ا.ت دوباره ترسیده بود نگران قلبش شد! اصن ب کل یادش رفت!
جیمین : ا.ت ، ( رفت رو تخت نشست) منو نگا داغی ا.ت ( صورت ا.ت رو میچرخونه سمت خودش و دستشو رو پیشونیش میزاره ک ا.ت دستشو میکشه و )
ا.ت : نکن ( خیلی ترسیده )
جیمین : ( خنده )
جیمین : فک کردی میخورمت؟ چقدم خوش مزه ای🗿
ا.ت : قهر کرده و همون طور میلرزه
جیمین : خب تو ک منو دوست نداری منم میخورمت!
ا.ت : دوست ندارم ( زر زد )
جیمین : پس میخورمت ( جیمین لباشو همون طور ک ا.ت بغلش بود رو لبای ا.ت گذاشت و وحشیانه می بوسید که ا.ت نفس تنگی آورد )
ا.ت : میگم نکننن میفهمی؟ ( میخواد پاشه از رو پاش ک جیمین رو پاش رو بروی خودش ا.ت رو مینشونه و همین طور ب ا.ت و ا.ت ب جیمین زل زده بودن ک ا.ت چون از بغل گرم جیمین فاصله داشت نتونست تحمل کنه و چشماش به بغلش دستاش سیسپک هاش اینا قفل شده بود ک یهو پرید بغل جیمین و جیمین هم متقابلا بغلش کرد )
جیمین : ولی من میخورمت نمیتونی خرم کنی!
ا.ت : ا.ت از جیمین فاصله گرفت و میخواست پاشه ک جیمین ی بوس محکمی از گردن ا.ت گرفت و ا.ت رو دوباره بغل کرد...
۱.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.