🌑🖤پـشـیـمـونـی سخـت🖤🌑
#پشیمونی 💔🥀
💔𝑹𝒆𝒈𝒓𝒆𝒕💔
پارت:4
نامجون اومد سراغم تو راه براش تعریف کردم و باهم رفتیم خونه تو خونه ی نامجون جین و جیهوپم بودن که گفتن:
(علامت جیهوپ&)(علامت جین~)
~لونا؟اینجا چیکارمیکنی؟اتفاقی برا تهیونگ افتاده چرا چشمات اشکیه؟؟؟
&جین راست میگه چی شدهه
=بچه ها خودم تعریف میکنم لونا الان خستس چیزی خوردی لون؟؟
+اره اخرین شاممو با تهیونگ*لبخند غمگین*
~چرا؟ مگه چی شده؟ چه اتفاقی واسه تهونگ افتاده ؟؟؟*نگران*
=هیچی نشدهه عهه
+من م..ن برم یکم بخوابم *بغض* امم اتاقم کجاست؟
=اونجا*مثلا با انگشت اشارهه کرد*
+ب..اشه ممنون من برم شب بخیر
~&=شب بخیر
+رفتم تو اتاق ولی دروغ گفتم اصلا خوابم نمیومد و تا صبح گریه میکردم الان تهیونگ چیکار میکنه؟
*ویو ته*
وقتی لونا رفت سریع زنگ زدم لویی که بعد چند بوق جواب داد:
(علامت لویی#)
-الو سلام بیبی
#سلام ددی جونم
-بیب از دست اون لونا خلاص شدیم
#واقعا؟*خوشحال*
-آره بیب الان میایی اینجا؟؟
#آرههه من اومدمم
-*خنده*باشه
ادامه دارد......
💔𝑹𝒆𝒈𝒓𝒆𝒕💔
پارت:4
نامجون اومد سراغم تو راه براش تعریف کردم و باهم رفتیم خونه تو خونه ی نامجون جین و جیهوپم بودن که گفتن:
(علامت جیهوپ&)(علامت جین~)
~لونا؟اینجا چیکارمیکنی؟اتفاقی برا تهیونگ افتاده چرا چشمات اشکیه؟؟؟
&جین راست میگه چی شدهه
=بچه ها خودم تعریف میکنم لونا الان خستس چیزی خوردی لون؟؟
+اره اخرین شاممو با تهیونگ*لبخند غمگین*
~چرا؟ مگه چی شده؟ چه اتفاقی واسه تهونگ افتاده ؟؟؟*نگران*
=هیچی نشدهه عهه
+من م..ن برم یکم بخوابم *بغض* امم اتاقم کجاست؟
=اونجا*مثلا با انگشت اشارهه کرد*
+ب..اشه ممنون من برم شب بخیر
~&=شب بخیر
+رفتم تو اتاق ولی دروغ گفتم اصلا خوابم نمیومد و تا صبح گریه میکردم الان تهیونگ چیکار میکنه؟
*ویو ته*
وقتی لونا رفت سریع زنگ زدم لویی که بعد چند بوق جواب داد:
(علامت لویی#)
-الو سلام بیبی
#سلام ددی جونم
-بیب از دست اون لونا خلاص شدیم
#واقعا؟*خوشحال*
-آره بیب الان میایی اینجا؟؟
#آرههه من اومدمم
-*خنده*باشه
ادامه دارد......
۸.۶k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.