وااااای که چقدر این شعر زیباست
وااااای که چقدر این شعر زیباست
لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست التماس دعا
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام !
بی نهایت خسته و افسرده ام !
تا میان گور رفتم دل گرفت !
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت !
روی من خروارها از خاک بود !
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود !
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود !
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت !
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت !
خسته بودم هیچ کس یارم نشد !
زان میان یک تن خریدارم نشد !
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی !
ترس بود و وحشت و دلواپسی !
ناله می کردم ولیکن بی جواب !
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب !
آمدند از راه نزدم دو ملک !
تیره شد در پیش چشمانم فلک !
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود !
لرزه بر اندام من افتاده بود !
هر چه کردم سعی تا گویم جواب !
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب !
از سکوتم آن دو گشته خشمگین !
رفت بالا گرزهای آتشین !
قبر من پر گشته بود از نار و دود !
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر !
نام اربابان خود یک یک ببر !
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود !
گوش گویا نامشان نشنیده بود !
نامهای خوبشان از یاد رفت !
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت !
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد !
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو !
کارهای نیک و زشتت را بگو !
هر چه می کردم به اعمالم نگاه !
کوله بارم بود مملو از گناه !
کارهای زشت من بسیار بود !
بر زبان آوردنش دشوار بود !
چاره ای جز لب فرو بستن نبود !
گرز آتش بر سرم آمد فرود !
عمق جانم از حرارت آب شد !
روحم از فرط الم بی تاب شد !
چون ملائک نا امید از من شدند !
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه !
نامه اعمال تو باشد سیاه !
ما که ماموران حق داوریم !
پس تو را سوی جهنم می بریم !
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود !
دست و پایم بسته در زنجیر بود !
نا امید از هرکجا و دل فکار !
می کشیدندم به خِفّت سوی نار !
ناگهان الطاف حق آغاز شد !
از جنان درهای رحمت باز شد !
مردی آمد از تبار آسمان !
دیگران چون نجم و او چون کهکشان !
صورتش خورشید بود و غرق نور !
جام چشمانش پر از خمر طهور !
چشمهایش زندگانی می سرود !
درد را از قلب انسان می زدود !
بر سر خود شال سبزی بسته بود !
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود !
کِی به زیبائی او گل می رسید !
پیش او یوسف خجالت می کشید !
دو ملک سر را به زیر انداختند !
بال خود را فرش راهش ساختند !
غرق حیرت داشتند این زمزمه !
آمده اینجا حسین فاطمه ؟
صاحب روز قیامت آمده !
گوئیا بهر شفاعت آمده !
سوی من آمد مرا شرمنده کرد !
مهربانانه به رویم خنده کرد !
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع) !
من کجا و دیدن روی حسین (ع) !
گفت: آزادش کنید این بنده را !
خانه آبادش کنید این بنده را !
اینکه این جا این چنین تنها شده !
کام او با تربت من وا شده !
مادرش او را به عشقم زاده است !
گریه کرده بعد شیرش داده است !
خویش را در سوز عشقم آب کرد !
عکس من را بر دل خود قاب کرد !
بارها بر من محبت کرده است !
سینه اش را وقف هیئت کرده است !
سینه چاک آل زهرا بوده است !
چای ریز مجلس ما بوده است !
اسم من راز و نیازش بوده است !
تربتم مهر نمازش بوده است !
پرچم من را به دوشش می کشید !
پا برهنه در عزایم می دوید !
بهر عباسم به تن کرده کفن !
روز تاسوعا شده سقای من !
اقتدا بر خواهرم زینب نمود !
گاه میشد صورتش بهرم کبود !
تا به دنیا بود از من دم زده !
او غذای روضه ام را هم زده !
قلب او از حب ما لبریز بود !
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود !
با ادب در مجلس ما می نشست !
قلب او با روضه ی من می شکست !
حرمت ما را به دنیا پاس داشت !
ارتباطی تنگ با عباس داشت !
اشک او با نام من می شد روان !
گریه در روضه نمی دادش امان !
بارها لعن امیه کرده است !
خویش را نذر رقیه کرده است !
گریه کرده چون برای اکبرم !
با خود او را نزد زهرا (س) می برم !
هرچه باشد او برایم بنده است !
او بسوزد، صاحبش شرمنده اس !
در مرامم نیست او تنها شو !
باعث خوشحالی اعدا شود !
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد !
قلب او بوی محبت میدهد !
سختی جان کندن و هول جواب !
بس بود بهرش به عنوان عقاب !
در قیامت عطر و بویش می دهم !
پیش مردم آبرویش می دهم !
آری آری، هرکه پا بست من است !
نامه ی اعمال او دست من است !
ناگهان بیدار گردیدم زخواب !
از خجالت گشته بودم خیس آب !
دارم اربابی به این خوبی ولی !
می کنم در طاعت او تنبلی !
من که قلبم جایگاه عشق اوست !
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه !
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید !
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل !
جملگی از روی مولایم خجل !
شیعه بودن کی
لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست التماس دعا
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام !
بی نهایت خسته و افسرده ام !
تا میان گور رفتم دل گرفت !
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت !
روی من خروارها از خاک بود !
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود !
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود !
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت !
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت !
خسته بودم هیچ کس یارم نشد !
زان میان یک تن خریدارم نشد !
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی !
ترس بود و وحشت و دلواپسی !
ناله می کردم ولیکن بی جواب !
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب !
آمدند از راه نزدم دو ملک !
تیره شد در پیش چشمانم فلک !
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود !
لرزه بر اندام من افتاده بود !
هر چه کردم سعی تا گویم جواب !
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب !
از سکوتم آن دو گشته خشمگین !
رفت بالا گرزهای آتشین !
قبر من پر گشته بود از نار و دود !
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر !
نام اربابان خود یک یک ببر !
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود !
گوش گویا نامشان نشنیده بود !
نامهای خوبشان از یاد رفت !
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت !
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد !
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو !
کارهای نیک و زشتت را بگو !
هر چه می کردم به اعمالم نگاه !
کوله بارم بود مملو از گناه !
کارهای زشت من بسیار بود !
بر زبان آوردنش دشوار بود !
چاره ای جز لب فرو بستن نبود !
گرز آتش بر سرم آمد فرود !
عمق جانم از حرارت آب شد !
روحم از فرط الم بی تاب شد !
چون ملائک نا امید از من شدند !
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه !
نامه اعمال تو باشد سیاه !
ما که ماموران حق داوریم !
پس تو را سوی جهنم می بریم !
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود !
دست و پایم بسته در زنجیر بود !
نا امید از هرکجا و دل فکار !
می کشیدندم به خِفّت سوی نار !
ناگهان الطاف حق آغاز شد !
از جنان درهای رحمت باز شد !
مردی آمد از تبار آسمان !
دیگران چون نجم و او چون کهکشان !
صورتش خورشید بود و غرق نور !
جام چشمانش پر از خمر طهور !
چشمهایش زندگانی می سرود !
درد را از قلب انسان می زدود !
بر سر خود شال سبزی بسته بود !
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود !
کِی به زیبائی او گل می رسید !
پیش او یوسف خجالت می کشید !
دو ملک سر را به زیر انداختند !
بال خود را فرش راهش ساختند !
غرق حیرت داشتند این زمزمه !
آمده اینجا حسین فاطمه ؟
صاحب روز قیامت آمده !
گوئیا بهر شفاعت آمده !
سوی من آمد مرا شرمنده کرد !
مهربانانه به رویم خنده کرد !
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع) !
من کجا و دیدن روی حسین (ع) !
گفت: آزادش کنید این بنده را !
خانه آبادش کنید این بنده را !
اینکه این جا این چنین تنها شده !
کام او با تربت من وا شده !
مادرش او را به عشقم زاده است !
گریه کرده بعد شیرش داده است !
خویش را در سوز عشقم آب کرد !
عکس من را بر دل خود قاب کرد !
بارها بر من محبت کرده است !
سینه اش را وقف هیئت کرده است !
سینه چاک آل زهرا بوده است !
چای ریز مجلس ما بوده است !
اسم من راز و نیازش بوده است !
تربتم مهر نمازش بوده است !
پرچم من را به دوشش می کشید !
پا برهنه در عزایم می دوید !
بهر عباسم به تن کرده کفن !
روز تاسوعا شده سقای من !
اقتدا بر خواهرم زینب نمود !
گاه میشد صورتش بهرم کبود !
تا به دنیا بود از من دم زده !
او غذای روضه ام را هم زده !
قلب او از حب ما لبریز بود !
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود !
با ادب در مجلس ما می نشست !
قلب او با روضه ی من می شکست !
حرمت ما را به دنیا پاس داشت !
ارتباطی تنگ با عباس داشت !
اشک او با نام من می شد روان !
گریه در روضه نمی دادش امان !
بارها لعن امیه کرده است !
خویش را نذر رقیه کرده است !
گریه کرده چون برای اکبرم !
با خود او را نزد زهرا (س) می برم !
هرچه باشد او برایم بنده است !
او بسوزد، صاحبش شرمنده اس !
در مرامم نیست او تنها شو !
باعث خوشحالی اعدا شود !
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد !
قلب او بوی محبت میدهد !
سختی جان کندن و هول جواب !
بس بود بهرش به عنوان عقاب !
در قیامت عطر و بویش می دهم !
پیش مردم آبرویش می دهم !
آری آری، هرکه پا بست من است !
نامه ی اعمال او دست من است !
ناگهان بیدار گردیدم زخواب !
از خجالت گشته بودم خیس آب !
دارم اربابی به این خوبی ولی !
می کنم در طاعت او تنبلی !
من که قلبم جایگاه عشق اوست !
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه !
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید !
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل !
جملگی از روی مولایم خجل !
شیعه بودن کی
۱۲.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.