🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :⑥❤️🔥
🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :⑥❤️🔥
"ویو ژان
منم به سمت خونه حرکت کردم... لباسامو عوض کردمو خوابیدم و سیاهی مطلق"
"پرش زمانی به صبح ساعت۷"
با زنگ ساعتم بیدار شدمو چشم بسته خاموشش کردم و بلند شدم... یه دوش ۵دقیقه ای گرفتم اخخخ چقدر موندن زیر اب گرم خوب بود... دلم نمیخواست از زیر اب بیام اینور ولی خب مدرسه داشتم...رفتم بیرون لباس مدرسمو پوشیدمو عطر تلخمو زدمو موهامم خشک کردمو حالت دادم به سمت بالا شونه زدم و به سمت مدرسه حرکت کردم...
"ویو یبیو
با الارم گوشیم بیدار شدم... رفتم یه دوش گرفتمو اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و پیاده به سوی مدرسه حرکت کردم... بعد چند مین رسیدم...همه توسالن بودن... وقتی وارد شدم چشماشونو انداختن رو من و تو گوش هم پچ پچ میکردن...
....: هع این لیا رو دوست داشته...
....: این پسر دختر نما؟(خنده) ایششش....
....: این پسر واقعا داره حالمو بهم میزنه...
....: باید از این مدرسه بره گمشو گم کنه...
با شنیدن حرفاشون بغضم گرفت و نتونستم جلوی خودمو بگیرمو سمت دستشویی حرکت کردم و دوییدم و نشستم و به دیوار تکیه دادم و همش داشتم گریه میکردم... و با خودم گفتم
یبیو: اونا... راست... میگن... من... باید... از این.. مدرسع... برم(لکنت به همراه گریع شدید)
" ویو ژان
رسیده بودم مدرسه با دوستام داشتم درباره ی امتحان امروز صحبت میکردم... تو سالن بودم که یهو یبیو اومدو همه داشتن پشت سرش صحبت میکردن... اونم با گریه رفت سمت دستشویی... عصبانی شدمو تو روی همشون نگاه کردمو گفتم...
ژان: بسته دیگه...با مسخره کردن به یبیو چی نصیبتون میشه ها؟ به خودتون نگاه کردید...؟ یکم خجالت بکشید..!(داد)
رفتم سمت دستشویی و داشتم یبیو رو صدا میکردم... درو باز کردم و با یبیو که داشت گریه میکرد روبرو شدم...
ژان: ح.. حالت خوبه؟
یبیو: ب.. بنظرت میتونم... خوب... باشم؟...
گفتم شاید بتونم با بغل کردن حالشو خوب کنم رفتم نشستم پیشش و سرشو گرفتم تو سینم...
ژان: گریه نکن...من پیشتم...
یبیو: تو... اولین... کسی... هستی... که منو.. درک... میکنی.. ممنونم..(گریه و لکنت)
سرشو از سینم دراوردم و با دوتا دستام صورتشو گرفتمو گفتم...
ژان: دیگه گریه نکن.... باشه؟
با سر تکون دادنش گفت باشه.. و اشکاشو براش پاک کردم... وقتی با این پسر بودم حس خوبی داشتم... کیوت بود... دستشو گرفتم... و بردمش سر کلاس... و بلند پیش همه گفتم...
ژان: اگه یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه ببینم کسی این پسرو اذیت میکنه... زندش نمیزارم...(داد)
یه دختره اروم:اووو... گی شدن!!(خنده زیرکی)
شنیدمو بهش گفتم...
ژان: خفه شو...(داد)
"ویو ژان
منم به سمت خونه حرکت کردم... لباسامو عوض کردمو خوابیدم و سیاهی مطلق"
"پرش زمانی به صبح ساعت۷"
با زنگ ساعتم بیدار شدمو چشم بسته خاموشش کردم و بلند شدم... یه دوش ۵دقیقه ای گرفتم اخخخ چقدر موندن زیر اب گرم خوب بود... دلم نمیخواست از زیر اب بیام اینور ولی خب مدرسه داشتم...رفتم بیرون لباس مدرسمو پوشیدمو عطر تلخمو زدمو موهامم خشک کردمو حالت دادم به سمت بالا شونه زدم و به سمت مدرسه حرکت کردم...
"ویو یبیو
با الارم گوشیم بیدار شدم... رفتم یه دوش گرفتمو اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و پیاده به سوی مدرسه حرکت کردم... بعد چند مین رسیدم...همه توسالن بودن... وقتی وارد شدم چشماشونو انداختن رو من و تو گوش هم پچ پچ میکردن...
....: هع این لیا رو دوست داشته...
....: این پسر دختر نما؟(خنده) ایششش....
....: این پسر واقعا داره حالمو بهم میزنه...
....: باید از این مدرسه بره گمشو گم کنه...
با شنیدن حرفاشون بغضم گرفت و نتونستم جلوی خودمو بگیرمو سمت دستشویی حرکت کردم و دوییدم و نشستم و به دیوار تکیه دادم و همش داشتم گریه میکردم... و با خودم گفتم
یبیو: اونا... راست... میگن... من... باید... از این.. مدرسع... برم(لکنت به همراه گریع شدید)
" ویو ژان
رسیده بودم مدرسه با دوستام داشتم درباره ی امتحان امروز صحبت میکردم... تو سالن بودم که یهو یبیو اومدو همه داشتن پشت سرش صحبت میکردن... اونم با گریه رفت سمت دستشویی... عصبانی شدمو تو روی همشون نگاه کردمو گفتم...
ژان: بسته دیگه...با مسخره کردن به یبیو چی نصیبتون میشه ها؟ به خودتون نگاه کردید...؟ یکم خجالت بکشید..!(داد)
رفتم سمت دستشویی و داشتم یبیو رو صدا میکردم... درو باز کردم و با یبیو که داشت گریه میکرد روبرو شدم...
ژان: ح.. حالت خوبه؟
یبیو: ب.. بنظرت میتونم... خوب... باشم؟...
گفتم شاید بتونم با بغل کردن حالشو خوب کنم رفتم نشستم پیشش و سرشو گرفتم تو سینم...
ژان: گریه نکن...من پیشتم...
یبیو: تو... اولین... کسی... هستی... که منو.. درک... میکنی.. ممنونم..(گریه و لکنت)
سرشو از سینم دراوردم و با دوتا دستام صورتشو گرفتمو گفتم...
ژان: دیگه گریه نکن.... باشه؟
با سر تکون دادنش گفت باشه.. و اشکاشو براش پاک کردم... وقتی با این پسر بودم حس خوبی داشتم... کیوت بود... دستشو گرفتم... و بردمش سر کلاس... و بلند پیش همه گفتم...
ژان: اگه یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه ببینم کسی این پسرو اذیت میکنه... زندش نمیزارم...(داد)
یه دختره اروم:اووو... گی شدن!!(خنده زیرکی)
شنیدمو بهش گفتم...
ژان: خفه شو...(داد)
۳.۲k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.