پارت40
#پارت40
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
دستشو پس زدم چشامو باز کردم وثابت نشستم...
آب دهنمو به سختی قورت دادم..
با دیدن تهیونگ که کنار نشسته بود خودمو تو بغلش انداختم..
دستشو پشتم کشید...
-آروم باش.. همش کابوس بود..
(به قول یکی از همکلاسیام:
هع.. اسکول شدین!🤓 😂😂)
بینیمو بالا کشیدم و با صدای گرفتهم گفتم:
-تهیونگا..
-جونم؟
-اگه بدزدنم... میای دنبالم؟.. پیدام میکنی؟.. نجاتم میدی؟...
خنده تو گلویی کرد..
-خواب دیدی دزدیدنت؟!
-ا..هوم
ازم فاصله گرفت..
-حتما تو خوابت نجاتت ندادم که الان اینجوری میگی...
سرمو تکون دادم..
-اصلا تو نبودی..
با به یاد اوردن هسو و نقشه هامون مث برق گرفته ها بهش زل زدم...
-گوشیم... گوشیم کو؟
گوشی رو جلوم گرفت.. خواستم ازش بگیرم که به عقب کشید..
-متاسفانه از تمام برنامه ریزاتون آگاه شدم...
-چجورییی..
-تقصیر هسوعه دیگه..
من مطمئنم تمام این چیزایی که واست پیامک کرده رو تک به تک رو در رو هم بهت گفته اما برای اطمینان خاطر خودش دوباره فرستادشون!
گوشیرو از رو هوا چنگ زدم...
-اون بخاطر اینکه برناممون خراب نشه اینارو پیامک کرده.. تو فضولی که میای میخونیشون!
منو تو بغلش فشرد...
گوشیو از دستم گرفتو کنارم گذاشت..
-حالا تو غصه نخور برنامتون افتاد واسه فردا شب...
-چرا؟!
سرشو رو شونم گذاشت...
-چون یانگ سو خان یه کار پیدا کردن برا همین نمیتونن بیان اونجا...
-خوبه...
عا راستی نگفتی.. اگه بدزدنم میای دنبالم یا نه؟
-هاا.. خببب.. انتخاب سختیه.. بستگی داره...
چب چب نگاش کردم..
-به چی بستگی داره؟!
-به اینکه کسایی که دزدیدنت کیا باشن.. اگه بخاطر من دزدیده باشنت که خب دیگه اونوقت جون خودمم در خطره پس قطعا نجاتت نمیدم...
نفس کوتاهی گرفتم..
-حقم داری...
فورا سرشو برداشت و جلوی پام زانو زد...
-چرا همچین فکرای احمقانه ای میکنی؟!
من تورو دوست دارم..
اگه حتی بدونم نجات دادنت باعث مرگ خودم میشه ذره ای تو نجاتت شک نمیکنم!
این چیزی بود که میخواستم بشنوم؟ شاید.. خب.. اگه بگم نه.. دروغ گفتم.. من منتظر شنیدن همچین حرفی از جانب بودم...
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
دستشو پس زدم چشامو باز کردم وثابت نشستم...
آب دهنمو به سختی قورت دادم..
با دیدن تهیونگ که کنار نشسته بود خودمو تو بغلش انداختم..
دستشو پشتم کشید...
-آروم باش.. همش کابوس بود..
(به قول یکی از همکلاسیام:
هع.. اسکول شدین!🤓 😂😂)
بینیمو بالا کشیدم و با صدای گرفتهم گفتم:
-تهیونگا..
-جونم؟
-اگه بدزدنم... میای دنبالم؟.. پیدام میکنی؟.. نجاتم میدی؟...
خنده تو گلویی کرد..
-خواب دیدی دزدیدنت؟!
-ا..هوم
ازم فاصله گرفت..
-حتما تو خوابت نجاتت ندادم که الان اینجوری میگی...
سرمو تکون دادم..
-اصلا تو نبودی..
با به یاد اوردن هسو و نقشه هامون مث برق گرفته ها بهش زل زدم...
-گوشیم... گوشیم کو؟
گوشی رو جلوم گرفت.. خواستم ازش بگیرم که به عقب کشید..
-متاسفانه از تمام برنامه ریزاتون آگاه شدم...
-چجورییی..
-تقصیر هسوعه دیگه..
من مطمئنم تمام این چیزایی که واست پیامک کرده رو تک به تک رو در رو هم بهت گفته اما برای اطمینان خاطر خودش دوباره فرستادشون!
گوشیرو از رو هوا چنگ زدم...
-اون بخاطر اینکه برناممون خراب نشه اینارو پیامک کرده.. تو فضولی که میای میخونیشون!
منو تو بغلش فشرد...
گوشیو از دستم گرفتو کنارم گذاشت..
-حالا تو غصه نخور برنامتون افتاد واسه فردا شب...
-چرا؟!
سرشو رو شونم گذاشت...
-چون یانگ سو خان یه کار پیدا کردن برا همین نمیتونن بیان اونجا...
-خوبه...
عا راستی نگفتی.. اگه بدزدنم میای دنبالم یا نه؟
-هاا.. خببب.. انتخاب سختیه.. بستگی داره...
چب چب نگاش کردم..
-به چی بستگی داره؟!
-به اینکه کسایی که دزدیدنت کیا باشن.. اگه بخاطر من دزدیده باشنت که خب دیگه اونوقت جون خودمم در خطره پس قطعا نجاتت نمیدم...
نفس کوتاهی گرفتم..
-حقم داری...
فورا سرشو برداشت و جلوی پام زانو زد...
-چرا همچین فکرای احمقانه ای میکنی؟!
من تورو دوست دارم..
اگه حتی بدونم نجات دادنت باعث مرگ خودم میشه ذره ای تو نجاتت شک نمیکنم!
این چیزی بود که میخواستم بشنوم؟ شاید.. خب.. اگه بگم نه.. دروغ گفتم.. من منتظر شنیدن همچین حرفی از جانب بودم...
۹.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.