love p11
خونه :
م سوا : به به خانم خانما تشریف فرما شدند
+ مامان اصلا حوصله دعوا ندارم
م سوا : عع خوش خوشانت با دوستاته حوصله نداشتنات با ما ( تمسخر )
+ ببین بهترین دوستم مرده می فهمی ؟ مرده ، مرده . کسی که دوستش دارم رو ول کردم و مجبورم با کسی که ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم تنها خوبی این قضیه میدونی چیه ؟ میدونی ؟ اینکه حداقل از دست تو راحت میشم .
رفتم تو اتاق و در رو بستم . دیگه نمی تونستم تحمل کنم ،بغضم ترکید ، پشت در چمباتمه نشستم و سرم رو گذاشتم رو دستام و گریه کردم . مغذم کاملا خالی شده بود اصلا نمیتونستم فکر کنم ، تنها کاری که میتوانستم بکنم گریه بود ، گریه برای این دخترک با سرنوشت شومش .
کمی بعد :
م سوآ : هوی ، آماده شو ، تهیونگ داره میاد دنبالت .
تهیونگ ؟
سرم رو به سختی از رو دستام بلند کردم . با دست یکم گونه ی خیسم را خشک کردم .
بلند شدم و تلو تلو خوردن به سمت دستشویی حرکت کردم . سرم داشت گیج میرفت ، چشمام داشت میسوخت . سرم درد میکرد .
رفتم تو دستشویی و دستم رو پر آب کردم و زدم به صورتم . با حوله کمی صورتم رو خشک کردم ، به خودم تو آینه نگاه کردم . هه ، به سرنوشت شومت خوش آمدی .
از دستشویی اومدم بیرون ، هنوز سرم یکم گیج میرفتم . در کمد رو باز کردم ، تیشرت مشکی با شلوار لی و کت مشکی رنگی برداشتم . نمی خواستم لباس رنگی بپوشم .
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و جلوی میز توالت نشستم ، شونه رو برداشتم و موهام رو آروم شونه کردم ، زیر لب آهنگ غمگینی رو زمزمه می کردم .
بلند شدم و عطر خوش بویی زدم . برق لبم رو به آرومی روی لبم کشیدم ، شاید اینجوری کمتر ترسناک به نظر برسم ، بعد اون همه گریه .
کیفم رو برداشتم و هندزفری و موبایلم رو توش گذاشتم .
چند تا نفس عمیق کشیدم تا گریه نکنم ، نمیخواستم فکر کنه یک دختر لوس و ضعیفم که میتونه هرکاری میخواد بکنه .
صدای مامانم از پشت در بلند شد .
م سوآ : هوی بیا تهیونگ اومده .
ببخشید به خاطر امتحانات مجبورم دیر دیر بزارم 😭💔
شرایط :
7لایک ❤️
۴ کامنت 💜
م سوا : به به خانم خانما تشریف فرما شدند
+ مامان اصلا حوصله دعوا ندارم
م سوا : عع خوش خوشانت با دوستاته حوصله نداشتنات با ما ( تمسخر )
+ ببین بهترین دوستم مرده می فهمی ؟ مرده ، مرده . کسی که دوستش دارم رو ول کردم و مجبورم با کسی که ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم تنها خوبی این قضیه میدونی چیه ؟ میدونی ؟ اینکه حداقل از دست تو راحت میشم .
رفتم تو اتاق و در رو بستم . دیگه نمی تونستم تحمل کنم ،بغضم ترکید ، پشت در چمباتمه نشستم و سرم رو گذاشتم رو دستام و گریه کردم . مغذم کاملا خالی شده بود اصلا نمیتونستم فکر کنم ، تنها کاری که میتوانستم بکنم گریه بود ، گریه برای این دخترک با سرنوشت شومش .
کمی بعد :
م سوآ : هوی ، آماده شو ، تهیونگ داره میاد دنبالت .
تهیونگ ؟
سرم رو به سختی از رو دستام بلند کردم . با دست یکم گونه ی خیسم را خشک کردم .
بلند شدم و تلو تلو خوردن به سمت دستشویی حرکت کردم . سرم داشت گیج میرفت ، چشمام داشت میسوخت . سرم درد میکرد .
رفتم تو دستشویی و دستم رو پر آب کردم و زدم به صورتم . با حوله کمی صورتم رو خشک کردم ، به خودم تو آینه نگاه کردم . هه ، به سرنوشت شومت خوش آمدی .
از دستشویی اومدم بیرون ، هنوز سرم یکم گیج میرفتم . در کمد رو باز کردم ، تیشرت مشکی با شلوار لی و کت مشکی رنگی برداشتم . نمی خواستم لباس رنگی بپوشم .
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و جلوی میز توالت نشستم ، شونه رو برداشتم و موهام رو آروم شونه کردم ، زیر لب آهنگ غمگینی رو زمزمه می کردم .
بلند شدم و عطر خوش بویی زدم . برق لبم رو به آرومی روی لبم کشیدم ، شاید اینجوری کمتر ترسناک به نظر برسم ، بعد اون همه گریه .
کیفم رو برداشتم و هندزفری و موبایلم رو توش گذاشتم .
چند تا نفس عمیق کشیدم تا گریه نکنم ، نمیخواستم فکر کنه یک دختر لوس و ضعیفم که میتونه هرکاری میخواد بکنه .
صدای مامانم از پشت در بلند شد .
م سوآ : هوی بیا تهیونگ اومده .
ببخشید به خاطر امتحانات مجبورم دیر دیر بزارم 😭💔
شرایط :
7لایک ❤️
۴ کامنت 💜
۵.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.