p:14🙂
p:14🙂
گفتم:شاید این اخرین بغلمون باشه،شاید این اخرین باری باشه که داریم باهم حرف میزنیم شاید این اخرین باری باشه که داذم چشمات و میبینم...خرس عسلی من
و با انگشتم زدم روی بینیش
من و محکم به خوش فشورد و گفت:اینطوزی نگو با هم از این......
حرفش با کشیده شده من قطع شد و گفت:اتتتت
گلوم با شدت داشت فشرده میشد نفس داشتم کم میاوردم که افتادم روی زمین
ته اومد طرفم خواست بغلم کنه ولی با شدت کوبیده شد به دیوار با صدای ضعیفی گفتم:تههه
چاقویی به طرف ته پرت شد که جیغی کشیدم
چاقو جلوی شکم ته خورد به زمین صدایی تو خونه اکو شد و گفت:چاقو و بردار و بکشش وگرنه هردوتون میمیرین
داد زدم:ترجیح میدم بمیرم تا اینکه دلیل زندگیم و بکشم
چند لحضه همینطوری بودم تا اینکه صدای داد ته بلند شد:اتتتت...ات لطفا کمکم کن
نمیدونم داشت باهاش چیکار ولی این و میدونم که ته خیلی داشت زجر میکشید چاقو برداشتم و گفتم:باشه باشه
اشکام یکی یکی داشت میچکید نزدیک ته شدم و گفتم:خوب اگه من دلیل زندگیم و بکشم تو بعد اون منم میکشی پس چه فایده
چاقو و گرفتم سمت قلبم خواستم چاقو و فرو کنم که گفت:اگه اون و بکشی تو رو ازاد میکنم ولی تو باید در عرض نیم ساعت از اینجا فرار کنی وگرنه تو رو هم میکشم
سری تکون دادم و گفتم:قبوله
چاقو گرفتم سمت قلب ته چند دقیقه بود که بهش زل زده بودم اروم زمزمه کردم: ببخشید
ته:عیبی نداره....زندگیت و نجات بده
چاقو و بردم بالا و بعد.......
اشکام تندتند میومد پایین با یاد اوری اینکه فقط نیم ساعت وقت دارم از جام بلند شدم و به سمت در رفتم دست گیره و به سمت پایین کشیدم
با باز شدن در سریع سمت پسرا رفتم وقتی داشتیم به این خونه متروکه میومدیم دیده بودم ⁷تا قبر خالی اینجا بوده پارچه و سریع از رو صورتشون کناز زدم و یکی انداختمشون رو کولم و داخل اون قر را گذاشتم و دستام و به سمت اسمون بلند کردم و دعا کردم
بعد تموم شدن کارم شروع کردم به راه رفتم که دستم توسط کسی کشیده و افتادم زمین
داشت گلوم و فشار میداد داشتم نفس کم میاوردم ولی کم کم فشار دستش کم شد از فرصت استفاده کردم از جام بلند شدم و شروع کردم دیودن که پام به سنگی گیر کرد و افتادم زمین سایه مشکی میدیدم که داره بهم نزدیک میشه از جام بلند شدم لنگ لنگ به طرف ماشینمون که تو جاده بود رفتم و درش و باز کردم و سوارش سریع سوییچ و از تو جیبم در اوردم و روشنش کردم یکم طول کشید تا روشن بشه ولی روشن پام و روی گاز گذاشتم با سرعت فرار کردم و......
گفتم:شاید این اخرین بغلمون باشه،شاید این اخرین باری باشه که داریم باهم حرف میزنیم شاید این اخرین باری باشه که داذم چشمات و میبینم...خرس عسلی من
و با انگشتم زدم روی بینیش
من و محکم به خوش فشورد و گفت:اینطوزی نگو با هم از این......
حرفش با کشیده شده من قطع شد و گفت:اتتتت
گلوم با شدت داشت فشرده میشد نفس داشتم کم میاوردم که افتادم روی زمین
ته اومد طرفم خواست بغلم کنه ولی با شدت کوبیده شد به دیوار با صدای ضعیفی گفتم:تههه
چاقویی به طرف ته پرت شد که جیغی کشیدم
چاقو جلوی شکم ته خورد به زمین صدایی تو خونه اکو شد و گفت:چاقو و بردار و بکشش وگرنه هردوتون میمیرین
داد زدم:ترجیح میدم بمیرم تا اینکه دلیل زندگیم و بکشم
چند لحضه همینطوری بودم تا اینکه صدای داد ته بلند شد:اتتتت...ات لطفا کمکم کن
نمیدونم داشت باهاش چیکار ولی این و میدونم که ته خیلی داشت زجر میکشید چاقو برداشتم و گفتم:باشه باشه
اشکام یکی یکی داشت میچکید نزدیک ته شدم و گفتم:خوب اگه من دلیل زندگیم و بکشم تو بعد اون منم میکشی پس چه فایده
چاقو و گرفتم سمت قلبم خواستم چاقو و فرو کنم که گفت:اگه اون و بکشی تو رو ازاد میکنم ولی تو باید در عرض نیم ساعت از اینجا فرار کنی وگرنه تو رو هم میکشم
سری تکون دادم و گفتم:قبوله
چاقو گرفتم سمت قلب ته چند دقیقه بود که بهش زل زده بودم اروم زمزمه کردم: ببخشید
ته:عیبی نداره....زندگیت و نجات بده
چاقو و بردم بالا و بعد.......
اشکام تندتند میومد پایین با یاد اوری اینکه فقط نیم ساعت وقت دارم از جام بلند شدم و به سمت در رفتم دست گیره و به سمت پایین کشیدم
با باز شدن در سریع سمت پسرا رفتم وقتی داشتیم به این خونه متروکه میومدیم دیده بودم ⁷تا قبر خالی اینجا بوده پارچه و سریع از رو صورتشون کناز زدم و یکی انداختمشون رو کولم و داخل اون قر را گذاشتم و دستام و به سمت اسمون بلند کردم و دعا کردم
بعد تموم شدن کارم شروع کردم به راه رفتم که دستم توسط کسی کشیده و افتادم زمین
داشت گلوم و فشار میداد داشتم نفس کم میاوردم ولی کم کم فشار دستش کم شد از فرصت استفاده کردم از جام بلند شدم و شروع کردم دیودن که پام به سنگی گیر کرد و افتادم زمین سایه مشکی میدیدم که داره بهم نزدیک میشه از جام بلند شدم لنگ لنگ به طرف ماشینمون که تو جاده بود رفتم و درش و باز کردم و سوارش سریع سوییچ و از تو جیبم در اوردم و روشنش کردم یکم طول کشید تا روشن بشه ولی روشن پام و روی گاز گذاشتم با سرعت فرار کردم و......
۳.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.