آقای وانگ همونطور که وارد کتابخونه ی هوانگ می شد به آقای
آقای وانگ همونطور که وارد کتابخونه ی هوانگ می شد به آقای هیل سلامی کرد؛
"جولای،سال ۱۸۹۶"
_دنبال اون پسره میگردم جناب...آممم...اسمش چی بود...
آقای هیل از روی میز چوبی گوشه کتابخونه بلند شد و عینک گردش رو صاف کرد.
_از مشخصات ظاهریش بگین آقای وانگ!
آقای وانگ با کمی تاخیر لب باز کرد: چشم های بادومی قهوه ای رنگ داره و موهای سیاه به رنگ آسمون شب پاریس...آها!یادم اومد!همون پسری رو می گم که همیشه پالتو قهوه ای و شلوار سیاه میپوشه!
آقای هیل با یادآوری رفتار و خصوصیات پسر مورد علاقهاش لبخندی زد و گفت:آه...آقای کیم رو میگین...همونپسرک...
آقای وانگ لبخندی زد و ادامه داد:بله جناب...از ایشون یک کتاب قرض گرفتم،می دونین کجاست؟
_تا ساعتی پیش اینجا بود،با به صدا درآمدن زنگ ساعت ۳ ی ساعت کتش رو پوشید و سریعا رفت!، حتما دوباره با پسر جئون پیر رفته کافه سالیوان برای خوردن قهوه ی بعدازظهر!
#فیک
#فیک_تهکوک
#ویکوک
#فیک_ویکوک
#فیک_بی_تی_اس
#بی_تی_اس
#جونگکوک
#تهیونگ
#فیکشن
"جولای،سال ۱۸۹۶"
_دنبال اون پسره میگردم جناب...آممم...اسمش چی بود...
آقای هیل از روی میز چوبی گوشه کتابخونه بلند شد و عینک گردش رو صاف کرد.
_از مشخصات ظاهریش بگین آقای وانگ!
آقای وانگ با کمی تاخیر لب باز کرد: چشم های بادومی قهوه ای رنگ داره و موهای سیاه به رنگ آسمون شب پاریس...آها!یادم اومد!همون پسری رو می گم که همیشه پالتو قهوه ای و شلوار سیاه میپوشه!
آقای هیل با یادآوری رفتار و خصوصیات پسر مورد علاقهاش لبخندی زد و گفت:آه...آقای کیم رو میگین...همونپسرک...
آقای وانگ لبخندی زد و ادامه داد:بله جناب...از ایشون یک کتاب قرض گرفتم،می دونین کجاست؟
_تا ساعتی پیش اینجا بود،با به صدا درآمدن زنگ ساعت ۳ ی ساعت کتش رو پوشید و سریعا رفت!، حتما دوباره با پسر جئون پیر رفته کافه سالیوان برای خوردن قهوه ی بعدازظهر!
#فیک
#فیک_تهکوک
#ویکوک
#فیک_ویکوک
#فیک_بی_تی_اس
#بی_تی_اس
#جونگکوک
#تهیونگ
#فیکشن
۳.۹k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.