به وقت عاشقی
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت سیزده
آرام
آشغال نج..س، حرو..م، سگ اورانگوتان شامپانزه
من همینجور فه..شش میدادم که در باز شد امیر و سپهر و محدثه اومدن داخل امیر در و بست و شایان رو از زیر دست من نجات داد
امیر ــ داداش چی بهش گفتی که از دستت کفری شده
محدثه اومد دهن منو گرفت ــ بابا چه خبرته کل ساختمونو صداتون گرفته
شایان در حالی که میخندید رفت پشت امیر و سپهر قایم شد. منم از فرصت استفاده کردم و کفشمو پرت کردم که خورد تو صورت سپهر
سپهر ــ وای مادر
شایان از اون پشت برام زبون در اورد
ــ که اینطور ها، الان میگم که تو از سو...
شایان پرید رو به روم و من چسپیدم به میزم دستاش رو گذاشت دو ورم روی میز
ــ میخواستی چی بگی هان
و با خنده یه چشمک زد
محدثه منو کشید اونور و گفت ــ بابا اینجا اداره کل پلیس جناییه، اگه رئیس شما رو تو این صحنه مثبت هیجده ببینه هممونو اخراج میکنه
سپهر ــ داداش کی باهم دوست شدین و به ما نگفتین؟
حالا فهمیدم نقشش چیه پسرکه آشغال
ــ شـــــــــــــایان
شایان خندید و ــ ما یه مدتی هست
این دفعه دیگه باید شانس بیاره از دستم فرار کنه کفشم رو دوباره برداشتم بد جور زدم رو بازوش که آخش درومد
کپک ــ عزیزم چرا میزنی
ای عزیزم و کوفت کاری، ای عزیزم و مرگ
تا خواستم دهن وا کنم ــ بچه ها شما برین بیرون منو نامزدم باهم کار داریم
نگاهی التماسانه به محدثه انداختم که پفیوز چشمک زد و رفت همه از اتاق رفتن بیرون
کپک ــ حالا فهمیدی چیکار میکنم نامزدم
جیغ کشیدم و دوباره شروع کردم به زدنش. دستشو گذاشت رو دهنم و گفت ــ اگه بخوای به کسی بگی من از سوسک میترسم منم میگم تو نامزدمی
بعدم از اتاق زد بیرون همونجا وسط اتاق نشستم و گلدونی که از خونه آورده بود به در پرت کردم
شایان
این دفعه من عصبیش کرده بودم و خیلی خوشحال بودم رفتم پیش امیر و سپهر
ــ بچه ها فعلا به کسی این قضیه رو نگین
و رو کردم به محدثه و گفتم ــ مخصوصا شما سرکارعلیه
محدثه چپ چپ نگام کرد
رفتم تو اتاقم و خودمو رو صندلیم پرت کردم و یه نفس راحت کشیدم
ساعت کاری که تموم شد از جام پاشدم و در اتاق رو باز کردم که دیدم اونم همزان اومد بیرون یه نگاه ترسناک بهم کرد و با چشماش برام خط و نشو میکشید منم خندیدم و به راهم ادامه دادم
سوار ماشین شدم و اهنگ ای رو که داشت پخش میشد قطع کردم . رسیدم خونه
ــ مامان جانم سلام
مامان از آشپزخونه اومد بیرون و با تعجب گفت ــ علیک سلام، دوباره داری میخندی چیکار کردی
ــ هیچی مامان راستی کار خونه ام درست شد وسایلم رو جمع میکنم میرم خونه خودم
رفتم تو اتاقم چشمم به آینه افتاد به نه ده سال زحمت کشیدم نگاه کردم بعد رسیدم به فیس جذابم .
ادامه پارت بعد
#رمان_عاشقانه
پارت سیزده
آرام
آشغال نج..س، حرو..م، سگ اورانگوتان شامپانزه
من همینجور فه..شش میدادم که در باز شد امیر و سپهر و محدثه اومدن داخل امیر در و بست و شایان رو از زیر دست من نجات داد
امیر ــ داداش چی بهش گفتی که از دستت کفری شده
محدثه اومد دهن منو گرفت ــ بابا چه خبرته کل ساختمونو صداتون گرفته
شایان در حالی که میخندید رفت پشت امیر و سپهر قایم شد. منم از فرصت استفاده کردم و کفشمو پرت کردم که خورد تو صورت سپهر
سپهر ــ وای مادر
شایان از اون پشت برام زبون در اورد
ــ که اینطور ها، الان میگم که تو از سو...
شایان پرید رو به روم و من چسپیدم به میزم دستاش رو گذاشت دو ورم روی میز
ــ میخواستی چی بگی هان
و با خنده یه چشمک زد
محدثه منو کشید اونور و گفت ــ بابا اینجا اداره کل پلیس جناییه، اگه رئیس شما رو تو این صحنه مثبت هیجده ببینه هممونو اخراج میکنه
سپهر ــ داداش کی باهم دوست شدین و به ما نگفتین؟
حالا فهمیدم نقشش چیه پسرکه آشغال
ــ شـــــــــــــایان
شایان خندید و ــ ما یه مدتی هست
این دفعه دیگه باید شانس بیاره از دستم فرار کنه کفشم رو دوباره برداشتم بد جور زدم رو بازوش که آخش درومد
کپک ــ عزیزم چرا میزنی
ای عزیزم و کوفت کاری، ای عزیزم و مرگ
تا خواستم دهن وا کنم ــ بچه ها شما برین بیرون منو نامزدم باهم کار داریم
نگاهی التماسانه به محدثه انداختم که پفیوز چشمک زد و رفت همه از اتاق رفتن بیرون
کپک ــ حالا فهمیدی چیکار میکنم نامزدم
جیغ کشیدم و دوباره شروع کردم به زدنش. دستشو گذاشت رو دهنم و گفت ــ اگه بخوای به کسی بگی من از سوسک میترسم منم میگم تو نامزدمی
بعدم از اتاق زد بیرون همونجا وسط اتاق نشستم و گلدونی که از خونه آورده بود به در پرت کردم
شایان
این دفعه من عصبیش کرده بودم و خیلی خوشحال بودم رفتم پیش امیر و سپهر
ــ بچه ها فعلا به کسی این قضیه رو نگین
و رو کردم به محدثه و گفتم ــ مخصوصا شما سرکارعلیه
محدثه چپ چپ نگام کرد
رفتم تو اتاقم و خودمو رو صندلیم پرت کردم و یه نفس راحت کشیدم
ساعت کاری که تموم شد از جام پاشدم و در اتاق رو باز کردم که دیدم اونم همزان اومد بیرون یه نگاه ترسناک بهم کرد و با چشماش برام خط و نشو میکشید منم خندیدم و به راهم ادامه دادم
سوار ماشین شدم و اهنگ ای رو که داشت پخش میشد قطع کردم . رسیدم خونه
ــ مامان جانم سلام
مامان از آشپزخونه اومد بیرون و با تعجب گفت ــ علیک سلام، دوباره داری میخندی چیکار کردی
ــ هیچی مامان راستی کار خونه ام درست شد وسایلم رو جمع میکنم میرم خونه خودم
رفتم تو اتاقم چشمم به آینه افتاد به نه ده سال زحمت کشیدم نگاه کردم بعد رسیدم به فیس جذابم .
ادامه پارت بعد
۲.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.