( تک پارتی از هیونجین )
( تک پارتی از هیونجین )
#تک_پارتی
#استری_کیدز
#هیونجین
ات ویو :
هیونجین یه باند مافیا داره که ( فلیکس و بنگ چان و........) جز اون هستن امشب همشون به یه مهمونی مافیا ای دعوت شدن که هیونجین ازم خواست باهاش برم که بکنه توی چش باباش چون اون مخالف ازدواج ما بود . بهم گفتم ساعت ۸ آماده باشم یه لباس مشکی پوشیدم که دیدم هیونجین زنگ زد .
_سلام بیب بیا پایین
+سلام باشه الان میام
...........چند مین بعد
_این همه زیبایی بیش از اندازه جرم محسوب میشه خانم هوانگ
+ و این همه خوشتیپی هم همینطور آقای هوانگ
_ آماده ای بریم ؟
+ آره
( رسیدن به مهمونی )
+ این مهمونی نیست کل کشور رو ریختن این تو !!!!!
_ آره همه هستن
+ اوهوم ( رفتن جلو که به پدرش سلام کنند )
& سلام پسر گلم ( لبخند ملیح )
_ سلام پدر
+ سلام ( لبخند )
& سلام ( سرد )
_ زیاد بهش اهمیت نده
+ نه چاگی من اهمیت ندادم من میرم دستشویی ( با بغض )
_ باشه ( ناراحت )
ات ویو :
رفتم توی دستشویی نشستم گریه کردن چرا من اینقدر بدبختم ...
بعد از چند دقیقه احساس کردم یکی پشت سرمه که یهو...............
هیونجین ویو :
ات رفت دستشویی بعد از چند دقیقه یهو دیدم ات رو یکی از پشت گرفته و اسلحه رو گذاشته روی سرش
_ داری چه غلطی می کنی ؟؟؟؟؟؟؟( عربده )
«« من فقط از دستورات پیروی می کنم .
_ کی همچین دستوری داده ؟؟؟؟؟؟ ( داد )
& من دادم
یهو دیدم بابام اومد جلو و یه اسلحه از این ور گذاشت روی سر ات
_ پدر داری چیکار می کنیییییی؟؟؟؟؟ ( عربده )
& کاری رو می کنم که باید از همون اول می کردم ...........(صدای شلیک)............
_ بدو بدو رفتم ات رو در آغوش گرفتم
_ منو ببخش .....من .......( گریه )
+ کنچانا هیونی ......من ......خوبم .......خیلی دوستت.....دارم ...........................( چشماش بسته شد )
_ نه اتتتتتتتت بیدار شوووووو( گریه و داد )
(( چند سال بعد ))
ویو راوی :
هیونجین بهترین مافیا کل دنیا شده بود و به هیچکس رحم نداشت و بلا فاصله بعد اون ماجرا پدرش رو هم کشته بود اول تمامی انگشت هاشو کنده بود و بعد دست ها و پاهاش و در آخر سرش برای تمامی قربانی هاش همین کار رو می کرد و اون لبخند زیبا رو از همه به جز قبر عشقش محروم کرده بود .
#تک_پارتی
#استری_کیدز
#هیونجین
ات ویو :
هیونجین یه باند مافیا داره که ( فلیکس و بنگ چان و........) جز اون هستن امشب همشون به یه مهمونی مافیا ای دعوت شدن که هیونجین ازم خواست باهاش برم که بکنه توی چش باباش چون اون مخالف ازدواج ما بود . بهم گفتم ساعت ۸ آماده باشم یه لباس مشکی پوشیدم که دیدم هیونجین زنگ زد .
_سلام بیب بیا پایین
+سلام باشه الان میام
...........چند مین بعد
_این همه زیبایی بیش از اندازه جرم محسوب میشه خانم هوانگ
+ و این همه خوشتیپی هم همینطور آقای هوانگ
_ آماده ای بریم ؟
+ آره
( رسیدن به مهمونی )
+ این مهمونی نیست کل کشور رو ریختن این تو !!!!!
_ آره همه هستن
+ اوهوم ( رفتن جلو که به پدرش سلام کنند )
& سلام پسر گلم ( لبخند ملیح )
_ سلام پدر
+ سلام ( لبخند )
& سلام ( سرد )
_ زیاد بهش اهمیت نده
+ نه چاگی من اهمیت ندادم من میرم دستشویی ( با بغض )
_ باشه ( ناراحت )
ات ویو :
رفتم توی دستشویی نشستم گریه کردن چرا من اینقدر بدبختم ...
بعد از چند دقیقه احساس کردم یکی پشت سرمه که یهو...............
هیونجین ویو :
ات رفت دستشویی بعد از چند دقیقه یهو دیدم ات رو یکی از پشت گرفته و اسلحه رو گذاشته روی سرش
_ داری چه غلطی می کنی ؟؟؟؟؟؟؟( عربده )
«« من فقط از دستورات پیروی می کنم .
_ کی همچین دستوری داده ؟؟؟؟؟؟ ( داد )
& من دادم
یهو دیدم بابام اومد جلو و یه اسلحه از این ور گذاشت روی سر ات
_ پدر داری چیکار می کنیییییی؟؟؟؟؟ ( عربده )
& کاری رو می کنم که باید از همون اول می کردم ...........(صدای شلیک)............
_ بدو بدو رفتم ات رو در آغوش گرفتم
_ منو ببخش .....من .......( گریه )
+ کنچانا هیونی ......من ......خوبم .......خیلی دوستت.....دارم ...........................( چشماش بسته شد )
_ نه اتتتتتتتت بیدار شوووووو( گریه و داد )
(( چند سال بعد ))
ویو راوی :
هیونجین بهترین مافیا کل دنیا شده بود و به هیچکس رحم نداشت و بلا فاصله بعد اون ماجرا پدرش رو هم کشته بود اول تمامی انگشت هاشو کنده بود و بعد دست ها و پاهاش و در آخر سرش برای تمامی قربانی هاش همین کار رو می کرد و اون لبخند زیبا رو از همه به جز قبر عشقش محروم کرده بود .
۷.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.