Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ³⁵
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شِدَتِ گریه ام زیاد تر شد و هر دو دستم رو محکم روی سنگ قبرش زدم و گفتم:
ا/ت: فکر میکردم اگه به تو جواب مثبت بدم و بشم ناموستون دیگه بیخیالم میشه، نمیدونستم قراره داغ بدتری بندازه توی دلم...
گریه هام قرار نبود بند بیاد سرم رو گذاشتم روی قبرش و گریه کردم.
چند دقیقه بعد سرم رو بلند کردم و آه سردی کشیدم و بلند شدم....باید میرفتم...باید میرفتم و حقیقت سیاه زندگیم رو قبول میکردم....من خودم باعث شدم زندگیم و جينم به اینجا برسه...
برای بار آخر به قبرش نگاه کردم و گفتم:
ا/ت: کمکم کن جین....هستی دیگه نه؟!.
کوله ام رو روی شونه ام بالا کشیدم و با قدم های محکم تری حرکت کردم.
صدای هشدار پیامم زنگی بود که برای نفس های آخرم.
میدونستم کیه...اهميتی به پیامش ندادم...بدون دیدنِ پیام و تهدیدش بازم راه خودم رو میرفتم.
برای تاکسی که درحال گذر بود دست بلند کردم و روی صندلی عقب نشستم.
ماشین حرکت کرد و من چشمام رو محکم بستم....کمی بعد صدای زنگ گوشیم توی فضای ماشین پیچید.
گوشی رو اینبار بدون لجبازی از کوله ام درآوردم و با بغض و سردی جواب دادم:
ا/ت: دارم میام.
کمی مکث کرد و بعد نفس آرومی کشید و گفت:
تهیونگ: پیام زدم جواب ندادی....نگران شدم.
پوزخند تلخی زدم:
ا/ت: تا چند دقیقه دیگه اونجام.
تهیونگ: باشه، میبینمت.
تماس رو قطع کرد...اشکی که توی چشمم نشسته بود سعی در چکیدن داشت...نگاهم بی اختیار بالا رفت و توی نگاه راننده نشست...
این چیه زندگیه که يقه م رو گرفته؟ اگه داداش نامجون و بابا بفهمن، منو تیکه تیکه میکنن.
به پیامش نگاه کردم و با تردید روی صفحه ضربه ای زدم و پیامش رو باز کردم:
" پس کجایی، قرارمون یادت نره ا/ت "
چونه ام لرزید و اون اشک بلاخره چکید.
" منو ببخش جین....منو ببخش مامان بابا "
کنار آپارتمانش پیاده شدم و به ساختمونِ بزرگِ مقابلم نگاه کردم .
دسته کلید توی دستم میلرزید، نفسم رو محکم بیرون دادم و بخار نفسم مثل غبار توی سرمای اول صبح به هوا رفت.
قدم سستی به طرف در برداشتم و به اطراف نگاه کردم.
هیچ بدبختی مثل من برای تقدیم کردنِ خودش به دشمنش صبح به این زودی از خونه بیرون نمیزنه.
جلوتر رفتم. دلم به هم پیچ میخورد. از دیشب هیچی نخورده بودم. استرسِ اینجا اومدن حتی اشتهام رو کور کرده بود.
نمیدونم چطوری متوجه شد من پشت درم و برای رفتن تردید دارم که خودش در رو برام باز کرد و توی آیفون آروم گفت:
تهیونگ: بیا بالا
ₚₐᵣₜ³⁵
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شِدَتِ گریه ام زیاد تر شد و هر دو دستم رو محکم روی سنگ قبرش زدم و گفتم:
ا/ت: فکر میکردم اگه به تو جواب مثبت بدم و بشم ناموستون دیگه بیخیالم میشه، نمیدونستم قراره داغ بدتری بندازه توی دلم...
گریه هام قرار نبود بند بیاد سرم رو گذاشتم روی قبرش و گریه کردم.
چند دقیقه بعد سرم رو بلند کردم و آه سردی کشیدم و بلند شدم....باید میرفتم...باید میرفتم و حقیقت سیاه زندگیم رو قبول میکردم....من خودم باعث شدم زندگیم و جينم به اینجا برسه...
برای بار آخر به قبرش نگاه کردم و گفتم:
ا/ت: کمکم کن جین....هستی دیگه نه؟!.
کوله ام رو روی شونه ام بالا کشیدم و با قدم های محکم تری حرکت کردم.
صدای هشدار پیامم زنگی بود که برای نفس های آخرم.
میدونستم کیه...اهميتی به پیامش ندادم...بدون دیدنِ پیام و تهدیدش بازم راه خودم رو میرفتم.
برای تاکسی که درحال گذر بود دست بلند کردم و روی صندلی عقب نشستم.
ماشین حرکت کرد و من چشمام رو محکم بستم....کمی بعد صدای زنگ گوشیم توی فضای ماشین پیچید.
گوشی رو اینبار بدون لجبازی از کوله ام درآوردم و با بغض و سردی جواب دادم:
ا/ت: دارم میام.
کمی مکث کرد و بعد نفس آرومی کشید و گفت:
تهیونگ: پیام زدم جواب ندادی....نگران شدم.
پوزخند تلخی زدم:
ا/ت: تا چند دقیقه دیگه اونجام.
تهیونگ: باشه، میبینمت.
تماس رو قطع کرد...اشکی که توی چشمم نشسته بود سعی در چکیدن داشت...نگاهم بی اختیار بالا رفت و توی نگاه راننده نشست...
این چیه زندگیه که يقه م رو گرفته؟ اگه داداش نامجون و بابا بفهمن، منو تیکه تیکه میکنن.
به پیامش نگاه کردم و با تردید روی صفحه ضربه ای زدم و پیامش رو باز کردم:
" پس کجایی، قرارمون یادت نره ا/ت "
چونه ام لرزید و اون اشک بلاخره چکید.
" منو ببخش جین....منو ببخش مامان بابا "
کنار آپارتمانش پیاده شدم و به ساختمونِ بزرگِ مقابلم نگاه کردم .
دسته کلید توی دستم میلرزید، نفسم رو محکم بیرون دادم و بخار نفسم مثل غبار توی سرمای اول صبح به هوا رفت.
قدم سستی به طرف در برداشتم و به اطراف نگاه کردم.
هیچ بدبختی مثل من برای تقدیم کردنِ خودش به دشمنش صبح به این زودی از خونه بیرون نمیزنه.
جلوتر رفتم. دلم به هم پیچ میخورد. از دیشب هیچی نخورده بودم. استرسِ اینجا اومدن حتی اشتهام رو کور کرده بود.
نمیدونم چطوری متوجه شد من پشت درم و برای رفتن تردید دارم که خودش در رو برام باز کرد و توی آیفون آروم گفت:
تهیونگ: بیا بالا
۴.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.