𝔓𝔞𝔯𝔱 1
𝔓𝔞𝔯𝔱 1
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
مث همیشه سرد و بی احساس به رو به روم زل زده بودم و
کاپل هایی که توی بارون قدم میزدن رو میدیدم
منتظر بودم که هوا کمی تاریک شه تا به بیرون برم و قدم بزنم
....................................
ویو زمانی که هوا تاریک شد
آروم چتر مشکی رنگم که پدربزرگم برای تولدم بهم داده بود رو روی سرم گرفتم و به بیرون خونه رفتم مثل همیشه مشکی مثل زندگیم مشکی در مورد تیپم حرف میزنم خنده داره
......................................
به مردمی که توی بار سرخوش شاد بودن نگاهی انداخت، نگاهش سرد و خنثا بود دلش نمیخاست اونجا باشه ولی بخاطر معامله ی یه بار اصلحه اونجا بود.
مرد به سمتش اومدو گفت
جونگی: به به گربه سیاه بلخره ما شمارو دیدیم
بهش میگفتن گربه سیاه و کسی جرعت نداش به اسم صداش کنه
یونگی: من برای دیدن قیافه ی نحثت نیومد برای بار اومدم، میدونی که برام ارزش داره.
جونگی: عاه گربه سیاه بزار یه بار با باندتون معامله ی خوبی داشته باشیم همیشه تند میرین(لبخند ضایع)
یونگی: فک نمیکنم در حدی باشی که با من اینجوری حرف بزنی
نگاهش به دختری که وارد شد انداخت
نگاهش سرد و غمگین بود انگار امروز روز تولد بود و مادرش مرده بود و از پدرش یه کتک حسابی خورده بود
خنده ای به افکارش کرد و رو به جونگی گفت
یونگی: محموله رو رد کن بیاد
جونگی: توی اتاق وی آی پی باره، داخل کمد یه چوب هس اونو تکون بدن وارد شن محموله رو بردارن
یونگی: اوکی سه تا شمش طلا، کناردریاچه ی سیاه بگیر (بلند شد) بدرود
با عشق گیلیگیلی💔🦋
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
مث همیشه سرد و بی احساس به رو به روم زل زده بودم و
کاپل هایی که توی بارون قدم میزدن رو میدیدم
منتظر بودم که هوا کمی تاریک شه تا به بیرون برم و قدم بزنم
....................................
ویو زمانی که هوا تاریک شد
آروم چتر مشکی رنگم که پدربزرگم برای تولدم بهم داده بود رو روی سرم گرفتم و به بیرون خونه رفتم مثل همیشه مشکی مثل زندگیم مشکی در مورد تیپم حرف میزنم خنده داره
......................................
به مردمی که توی بار سرخوش شاد بودن نگاهی انداخت، نگاهش سرد و خنثا بود دلش نمیخاست اونجا باشه ولی بخاطر معامله ی یه بار اصلحه اونجا بود.
مرد به سمتش اومدو گفت
جونگی: به به گربه سیاه بلخره ما شمارو دیدیم
بهش میگفتن گربه سیاه و کسی جرعت نداش به اسم صداش کنه
یونگی: من برای دیدن قیافه ی نحثت نیومد برای بار اومدم، میدونی که برام ارزش داره.
جونگی: عاه گربه سیاه بزار یه بار با باندتون معامله ی خوبی داشته باشیم همیشه تند میرین(لبخند ضایع)
یونگی: فک نمیکنم در حدی باشی که با من اینجوری حرف بزنی
نگاهش به دختری که وارد شد انداخت
نگاهش سرد و غمگین بود انگار امروز روز تولد بود و مادرش مرده بود و از پدرش یه کتک حسابی خورده بود
خنده ای به افکارش کرد و رو به جونگی گفت
یونگی: محموله رو رد کن بیاد
جونگی: توی اتاق وی آی پی باره، داخل کمد یه چوب هس اونو تکون بدن وارد شن محموله رو بردارن
یونگی: اوکی سه تا شمش طلا، کناردریاچه ی سیاه بگیر (بلند شد) بدرود
با عشق گیلیگیلی💔🦋
۲.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.