rejected p19
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
پلکامو آروم از هم فاصله دادم......
گیج بودم و هنوز موقعیتم رو درک نکرده بودم.....چشمامو کمی باز تر کردم.....دیدم تار بود ولی بازم خودمو از تختی که روی خوابیده بودم فاصله دادم و روش نشستم.....به اطراف نگاهی انداختم....اینجا اتاق من نبود.......
با یادآوری تمام شبی که گذرونده بودم، دستم رو روی دهنم گذاشتم.
+ خدای من......
موهام رو گرفتم و پریشونشون کردم......
+ من چی کار کردم.......
(فلش بک)
همینطور که وحشیانه لباش رو شکار میکرد.....براید استایل بغلش کرد و به سمت اتاق خوابش برد......آروم به سمت تخت هلش داد و روش خیمه زد و سرش رو توی گردن دختر فرو برد
_ آه......دارم دیوونه میشم
کتش رو درآورد و دوباره با شدت بیشتری بوسه رو ادامه داد......
دختر نمیتونست مقاورت کنه ، پس زدن شیر گرسنه ای مثل هیونجین اصلا امکان پذیر نبود......هیونجین روی بدنش خیمه زده بود و نقطه به نقطه ی اون رو با دستاش لمس میکرد و این بدجوری دخترک رو اغوا کرده بود........الان دیگه خودش هم بدش نمیومد تا با اون مرد گرسنه رابطه داشته باشه.....پس با کمال میل باهاش توی بوسه همکاری کرد.
(پایان فلش بک)
با وارد شدن فردی به اتاق سریع پتو رو روی جسم برهنم کشیدم.
هیونجین بود....وارد شد و بدون نگاه کردن به من در رو بست و به سمت پنجره رفت و شروع کردن به نظارت کردن فضای بیرون.
قیافه ی سردی داشت درست مثل همیشه.
_ چرا جلومو نگرفتی؟
با صدایی که ازش شنیدم، چشمامو دوباره بهش دادم.
هنوز هم با همون قیافه ی بی روح در حال تماشای منظره ی توی حیاط بود.....حتی نیم نگاهی ساده هم بهم نمینداخت.
+ چ....چی؟
سرش رو کمی کج کرد اما بازم نگاهشو بهم نداد.
نفس عمیقی کشید
_ لباساتو بپوش و برو.......
تعجب کرده بودم....فقط همین رو قرار بود بگه.....کمی عصبی شدم
+ منظورت چیه؟
نگاهشو بهم داد و یک تا از ابروشو بالا زد
_ هوم.....چیه؟
نفسی عمیق سر دادم
+ چرا اینطوری رفتار میکنی؟
سرش رو کج کرد و سوالی بهم خیره شد
_ چطوری؟
پوزخندی زدم
+ جوری رفتار نکن انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
اونم لبخندی تمسخرآمیزی بهم تحویل داد
_ مگه کارم اشتباه بوده؟
تعجب کردم و ولوم صدام رو کمی بالاتر کردم
+ این کارت یک تجاوز بود میفهمی؟
خنده ای بلند سر داد که باعث شد تعجب کنم
_ آه........خیلی بامزه ای
توی یک صدم از ثانیه اون خنده محو شد و قیافه ای فوقالعاده خشن و جدی به خودش گرفت
_ تو همونی نبودی که برای پول میخواستی هرزگی کنی؟
بغضم گرفته بود باورم نمیشد بعد از اون کاری که باهام کرده، داره اینطوری رفتار میکنه
#فیکشن
#هیونجین
پلکامو آروم از هم فاصله دادم......
گیج بودم و هنوز موقعیتم رو درک نکرده بودم.....چشمامو کمی باز تر کردم.....دیدم تار بود ولی بازم خودمو از تختی که روی خوابیده بودم فاصله دادم و روش نشستم.....به اطراف نگاهی انداختم....اینجا اتاق من نبود.......
با یادآوری تمام شبی که گذرونده بودم، دستم رو روی دهنم گذاشتم.
+ خدای من......
موهام رو گرفتم و پریشونشون کردم......
+ من چی کار کردم.......
(فلش بک)
همینطور که وحشیانه لباش رو شکار میکرد.....براید استایل بغلش کرد و به سمت اتاق خوابش برد......آروم به سمت تخت هلش داد و روش خیمه زد و سرش رو توی گردن دختر فرو برد
_ آه......دارم دیوونه میشم
کتش رو درآورد و دوباره با شدت بیشتری بوسه رو ادامه داد......
دختر نمیتونست مقاورت کنه ، پس زدن شیر گرسنه ای مثل هیونجین اصلا امکان پذیر نبود......هیونجین روی بدنش خیمه زده بود و نقطه به نقطه ی اون رو با دستاش لمس میکرد و این بدجوری دخترک رو اغوا کرده بود........الان دیگه خودش هم بدش نمیومد تا با اون مرد گرسنه رابطه داشته باشه.....پس با کمال میل باهاش توی بوسه همکاری کرد.
(پایان فلش بک)
با وارد شدن فردی به اتاق سریع پتو رو روی جسم برهنم کشیدم.
هیونجین بود....وارد شد و بدون نگاه کردن به من در رو بست و به سمت پنجره رفت و شروع کردن به نظارت کردن فضای بیرون.
قیافه ی سردی داشت درست مثل همیشه.
_ چرا جلومو نگرفتی؟
با صدایی که ازش شنیدم، چشمامو دوباره بهش دادم.
هنوز هم با همون قیافه ی بی روح در حال تماشای منظره ی توی حیاط بود.....حتی نیم نگاهی ساده هم بهم نمینداخت.
+ چ....چی؟
سرش رو کمی کج کرد اما بازم نگاهشو بهم نداد.
نفس عمیقی کشید
_ لباساتو بپوش و برو.......
تعجب کرده بودم....فقط همین رو قرار بود بگه.....کمی عصبی شدم
+ منظورت چیه؟
نگاهشو بهم داد و یک تا از ابروشو بالا زد
_ هوم.....چیه؟
نفسی عمیق سر دادم
+ چرا اینطوری رفتار میکنی؟
سرش رو کج کرد و سوالی بهم خیره شد
_ چطوری؟
پوزخندی زدم
+ جوری رفتار نکن انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
اونم لبخندی تمسخرآمیزی بهم تحویل داد
_ مگه کارم اشتباه بوده؟
تعجب کردم و ولوم صدام رو کمی بالاتر کردم
+ این کارت یک تجاوز بود میفهمی؟
خنده ای بلند سر داد که باعث شد تعجب کنم
_ آه........خیلی بامزه ای
توی یک صدم از ثانیه اون خنده محو شد و قیافه ای فوقالعاده خشن و جدی به خودش گرفت
_ تو همونی نبودی که برای پول میخواستی هرزگی کنی؟
بغضم گرفته بود باورم نمیشد بعد از اون کاری که باهام کرده، داره اینطوری رفتار میکنه
۱۰.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.