دلهره
# دلهره
part69
رسیدم ماشینو سریع توی پارکینگ پارک کردم و خریدامو از ماشین بیرون اوردم و به سمت عمارت رفتم
در رو با هزار بدبختی باز کردم
خبری از مامانم نبود
به سمت اتاق رفتم و خریدارو وست اتاق ریختم
هنوز برای خواب زود بود پس یه لباس راحتی پوشیدم و برای خوردن شام به اشپزخونه رفتم
مامانم حتما تا این موقع شام خورده بود
یه چیز ساده برای خودم درست کردم و خوردم بعد از شستن ظرفا به سمت اتاق رفتم
معلوم نبود مامانم کجا بود
یه نگاه به ساعت انداخت ساعت نزدیک یازده بود کاری نبود انجام بدم
پس بهتره برم بگیرم بخوابم
وارد اتاق شدم و خودمو روی تخت پرت کردم
که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
ویو تهیونگ
بعد از رفتن نوئل دوباره به همون اتاق برگشتم چشمم به عکسا خورد
تا همین چند دقیقه پیش کنارم بود
کاشکی میشد برای همیشه کنارم باشه
کی اون روز میرسه
میلی به غذا نداشتم پس به سمت اتاق رفتم
چشمم به تقویم خورد تا تولدم چهار روز بیشتر نمونده
کی یکسال گذشت
یاد تولد پارسالم افتادم مامانم و بابام برام تولد جشن گرفتن اما امسال کنارم نبودن
روی تخت دراز کشیدم
باز به فکر نوئل افتادم یعنی الا خوابیده
یا هنوز بیداره ...
با فکر به نوئل کم کم خوابم برد
(سه روز بعد )
ویو تهیونگ
بعد از تموم شدن دانشگاه به سمت خونه رفتم این چند روز کلاسا خیلی فشورده شده بود وتا بعد از ظهر توی دانشگاه بودم
خورد خسته به سمت خونه رفتم و خودمو روی تخت پرت کروم
از فردا دوباره کلاسا به حالت قبلی بر میگرده
این چند وقت که کلاسا فشورده بود اصلا وقت نمیشد برم دیدن نوئل
امروز هر جور شده باید یه سر برم دیدن نوئل دلم براش خیلی تنگ شده بود
گوشیمو برداشتم تا یه زنگ بهش بزنم
که بعد از چندتا بوق برداشت
_ الو تهیونگ
_ نوئل خونه ای
_ اره کاری داری
_ نه فقط دلم برات تنگ شده اماده شو میخوام بیام دنبالت خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم
_ باشه پس من برم اماده شم خدافظ
_ اوکی منم زود میام
گوشی رو قطع کردم و سریع به سمت کمد لباسی رفتم
یه لباس مثل همیشه پوشیدم و موهامو درست کردم و به سمت خونه نوئل حرکت کردم
ویو نوئل
بعد از تماس تهیونگ به سمت کمد رفتم تهیونگ همیشه لباس های قهوه ای یا کرمی میپوشید پس منم امروز سعی کردم یه همچین لباسی بپوشم یکی از اون لباس هایی که اون روز خریده بودم رو برداشتم
و پوشیدم بعدم به سمت میر ارایشی رفتم و به موهام حالت دادم و یه رژ خیلی کمرنگ زدم و یه کلاه فرانسوی به رنگ قهوه هی کمرنگ هم پوشیدم تا استایلم کامل شه
گوشیمو توی کیفم گذاشتم و به سمت پایین رفتم مامانم با دیدنم به سمتم اومد و طبق معمول شروع به پرسیدن سوال کرد
_ کجا میخواس بری اینقدر تیپ کردی
part69
رسیدم ماشینو سریع توی پارکینگ پارک کردم و خریدامو از ماشین بیرون اوردم و به سمت عمارت رفتم
در رو با هزار بدبختی باز کردم
خبری از مامانم نبود
به سمت اتاق رفتم و خریدارو وست اتاق ریختم
هنوز برای خواب زود بود پس یه لباس راحتی پوشیدم و برای خوردن شام به اشپزخونه رفتم
مامانم حتما تا این موقع شام خورده بود
یه چیز ساده برای خودم درست کردم و خوردم بعد از شستن ظرفا به سمت اتاق رفتم
معلوم نبود مامانم کجا بود
یه نگاه به ساعت انداخت ساعت نزدیک یازده بود کاری نبود انجام بدم
پس بهتره برم بگیرم بخوابم
وارد اتاق شدم و خودمو روی تخت پرت کردم
که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
ویو تهیونگ
بعد از رفتن نوئل دوباره به همون اتاق برگشتم چشمم به عکسا خورد
تا همین چند دقیقه پیش کنارم بود
کاشکی میشد برای همیشه کنارم باشه
کی اون روز میرسه
میلی به غذا نداشتم پس به سمت اتاق رفتم
چشمم به تقویم خورد تا تولدم چهار روز بیشتر نمونده
کی یکسال گذشت
یاد تولد پارسالم افتادم مامانم و بابام برام تولد جشن گرفتن اما امسال کنارم نبودن
روی تخت دراز کشیدم
باز به فکر نوئل افتادم یعنی الا خوابیده
یا هنوز بیداره ...
با فکر به نوئل کم کم خوابم برد
(سه روز بعد )
ویو تهیونگ
بعد از تموم شدن دانشگاه به سمت خونه رفتم این چند روز کلاسا خیلی فشورده شده بود وتا بعد از ظهر توی دانشگاه بودم
خورد خسته به سمت خونه رفتم و خودمو روی تخت پرت کروم
از فردا دوباره کلاسا به حالت قبلی بر میگرده
این چند وقت که کلاسا فشورده بود اصلا وقت نمیشد برم دیدن نوئل
امروز هر جور شده باید یه سر برم دیدن نوئل دلم براش خیلی تنگ شده بود
گوشیمو برداشتم تا یه زنگ بهش بزنم
که بعد از چندتا بوق برداشت
_ الو تهیونگ
_ نوئل خونه ای
_ اره کاری داری
_ نه فقط دلم برات تنگ شده اماده شو میخوام بیام دنبالت خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم
_ باشه پس من برم اماده شم خدافظ
_ اوکی منم زود میام
گوشی رو قطع کردم و سریع به سمت کمد لباسی رفتم
یه لباس مثل همیشه پوشیدم و موهامو درست کردم و به سمت خونه نوئل حرکت کردم
ویو نوئل
بعد از تماس تهیونگ به سمت کمد رفتم تهیونگ همیشه لباس های قهوه ای یا کرمی میپوشید پس منم امروز سعی کردم یه همچین لباسی بپوشم یکی از اون لباس هایی که اون روز خریده بودم رو برداشتم
و پوشیدم بعدم به سمت میر ارایشی رفتم و به موهام حالت دادم و یه رژ خیلی کمرنگ زدم و یه کلاه فرانسوی به رنگ قهوه هی کمرنگ هم پوشیدم تا استایلم کامل شه
گوشیمو توی کیفم گذاشتم و به سمت پایین رفتم مامانم با دیدنم به سمتم اومد و طبق معمول شروع به پرسیدن سوال کرد
_ کجا میخواس بری اینقدر تیپ کردی
۷.۲k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.