pawn/+پارت+۵۱
اسلایدها:+تهیونگ،+ا/ت
از زبان تهیونگ:
دووم نیاوردم... از شرکت بیرون زدم که برم سمت جاییکه ا/ت هست... با نهایت سرعتی که ماشینم کشش داشت رانندگی کردم... چندین بار نزدیک بود تصادف کنم... ولی باید قبل اینکه از اون رستوران بیرون میرفت با چشمای خودم میدیدمش...
بلاخره رسیدم... این طرف خیابون بین ماشینا پارک کردم... از توی ماشین نگاش کردم... واقعا ا/ت من اونجا بود... با همون آدم... رییسش!... ولی ا/ت به من دروغ نمیگه! حتما اشتباهی شده!... گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم...
از زبان ا/ت:
تهیونگ داشت بهم زنگ میزد... نمیشد جواب ندم نگران میشد... ولی الان نمیتونم بهش بگم که با رییسم تو رستورانم... چون ناراحت میشه از اینکه با اون نرفتم... پیش ووکم که نمیشه براش توضیح بدم...
گوشیو جواب دادم...
تهیونگ: الو... ا/ت... خوبی عزیزم؟
ا/ت: آره عزیزم... من خوبم... چطور؟
تهیونگ: میخواستم ببینم ناهار خوردی یا نه؟
ا/ت: نگران من نباش
تهیونگ: چطور نباشم!... نرسیدی بری بیرون؟
ا/ت: نه... کار دارم
تهیونگ: اکی... بعدا میبینمت
ا/ت: باشه... بای...
از زبان تهیونگ:
بهم نگفت توی اون رستورانه!!... ولی چرا؟... چیو ازم قایم میکنه؟... محاله که با رییسش...!!!... نه حتما اشتباه فک میکنم... هیچی جلودار عشق ما نیست...
از زبان یوجین:
از اون روز که ووک رو دیدم همش دارم بهش فکر میکنم... خیلی دلم میخواد باهاش قرار بزارم و کمی باهاش آشنا بشم... البته هنوز نمیدونم با کسی رابطه داره یا نه... باید اینا رو از سویول بپرسم...
از زبان سویول:
توی حیاط نشسته بودم و با لپ تاپم کار میکردم... یوجین به سمتم اومد... بی سر و صدا و ساکت روبروم نشست... وقتی دیدم چیزی نمیگه گفتم: چقدر عجیب!
-چی عجیبه اوپا؟
سویول: سکوت تو ...
هر وقت یه چیزی میخوای اینطوری میشی
-خب تقصیر من چیه که شماها خوب منو میشناسین؟
سویول: خب... بگو چی میخوای؟
-خب... راستش... یکم خجالت میکشم
سویول: اوه مای گاد... یعنی چیه که باعث خجالت تو شده!!
-عهه... اوپا انقد مسخرم نکن دیگه
سویول: باشه کوچولوی من... بگو خجالت نکش...
همزمان که یوجین بخاطر خجالت کشیدنش شمرده شمرده صحبت میکرد لیوان کافی رو برداشتم تا بخورم... که گفت:
-خب... میخوام بهم بگی که...
ایششش... سختمه...
ولی میگم...
بگی که ووک با کسی توی رابطس؟...
از زبان یوجین:
همینکه سوالمو پرسیدم کافی توی گلوی سویول پرید و شروع به سرفه زدن کرد... ترسیدم و گفتم : یاا... سویول... خوبی؟....
بعد از چند ثانیه گفت: برای چی اینو میخوای بدونی؟
یوجین: خب...
تا اومدم صحبت کنم سویول ادامه داد: نکنه از ووک خوشت اومده؟
-اوپا... منم که بچه نیستم... حق ندارم از کسی خوشم بیاد؟
سویول: یوجینا... لطفا... فراموشش کن!
-آخه چرا؟
سویول: چون ووک رو من میشناسم... مناسب تو نیست
از زبان تهیونگ:
دووم نیاوردم... از شرکت بیرون زدم که برم سمت جاییکه ا/ت هست... با نهایت سرعتی که ماشینم کشش داشت رانندگی کردم... چندین بار نزدیک بود تصادف کنم... ولی باید قبل اینکه از اون رستوران بیرون میرفت با چشمای خودم میدیدمش...
بلاخره رسیدم... این طرف خیابون بین ماشینا پارک کردم... از توی ماشین نگاش کردم... واقعا ا/ت من اونجا بود... با همون آدم... رییسش!... ولی ا/ت به من دروغ نمیگه! حتما اشتباهی شده!... گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم...
از زبان ا/ت:
تهیونگ داشت بهم زنگ میزد... نمیشد جواب ندم نگران میشد... ولی الان نمیتونم بهش بگم که با رییسم تو رستورانم... چون ناراحت میشه از اینکه با اون نرفتم... پیش ووکم که نمیشه براش توضیح بدم...
گوشیو جواب دادم...
تهیونگ: الو... ا/ت... خوبی عزیزم؟
ا/ت: آره عزیزم... من خوبم... چطور؟
تهیونگ: میخواستم ببینم ناهار خوردی یا نه؟
ا/ت: نگران من نباش
تهیونگ: چطور نباشم!... نرسیدی بری بیرون؟
ا/ت: نه... کار دارم
تهیونگ: اکی... بعدا میبینمت
ا/ت: باشه... بای...
از زبان تهیونگ:
بهم نگفت توی اون رستورانه!!... ولی چرا؟... چیو ازم قایم میکنه؟... محاله که با رییسش...!!!... نه حتما اشتباه فک میکنم... هیچی جلودار عشق ما نیست...
از زبان یوجین:
از اون روز که ووک رو دیدم همش دارم بهش فکر میکنم... خیلی دلم میخواد باهاش قرار بزارم و کمی باهاش آشنا بشم... البته هنوز نمیدونم با کسی رابطه داره یا نه... باید اینا رو از سویول بپرسم...
از زبان سویول:
توی حیاط نشسته بودم و با لپ تاپم کار میکردم... یوجین به سمتم اومد... بی سر و صدا و ساکت روبروم نشست... وقتی دیدم چیزی نمیگه گفتم: چقدر عجیب!
-چی عجیبه اوپا؟
سویول: سکوت تو ...
هر وقت یه چیزی میخوای اینطوری میشی
-خب تقصیر من چیه که شماها خوب منو میشناسین؟
سویول: خب... بگو چی میخوای؟
-خب... راستش... یکم خجالت میکشم
سویول: اوه مای گاد... یعنی چیه که باعث خجالت تو شده!!
-عهه... اوپا انقد مسخرم نکن دیگه
سویول: باشه کوچولوی من... بگو خجالت نکش...
همزمان که یوجین بخاطر خجالت کشیدنش شمرده شمرده صحبت میکرد لیوان کافی رو برداشتم تا بخورم... که گفت:
-خب... میخوام بهم بگی که...
ایششش... سختمه...
ولی میگم...
بگی که ووک با کسی توی رابطس؟...
از زبان یوجین:
همینکه سوالمو پرسیدم کافی توی گلوی سویول پرید و شروع به سرفه زدن کرد... ترسیدم و گفتم : یاا... سویول... خوبی؟....
بعد از چند ثانیه گفت: برای چی اینو میخوای بدونی؟
یوجین: خب...
تا اومدم صحبت کنم سویول ادامه داد: نکنه از ووک خوشت اومده؟
-اوپا... منم که بچه نیستم... حق ندارم از کسی خوشم بیاد؟
سویول: یوجینا... لطفا... فراموشش کن!
-آخه چرا؟
سویول: چون ووک رو من میشناسم... مناسب تو نیست
۱۶.۱k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.