فیک( عشق) پارت ۳۳
فیک( عشق) پارت ۳۳
ا.ت ویو
لارا نامو و بورام اومدند......سفارش غذا رو دادیم......و بعدش مشغول حرف زدن باهم شدیم....الان حس میکردم......واقعا یکی هست ک بخاد باهام حرف بزنه...الان میتونم راحت باشم.......اما یه حس عجب داشتم.......تو همه ی اون مدت نگا جیمین و رو خودم حس میکردم....منم ازگوشه ی چشمم بهش نگا میکردم.......بازم همون برق خاصی ک روز اول تو کلاس دیده بودم و میدیدم.......
بعد از خوردن غذا......جیمین و نامو رفتن تا پول و حساب کنن...البته..باید همشون میدادن...اما قرار شد ک نامو و جیمین پول رستوران و .........و اون دو پسره پول کافه رو بده..........
منو جیمین..تو ی ماشین...بورام و یکی از اون پسرا و نامو و لارا..و هینا با اون یکی پسره تو ماشین های جداگانه بودیم.........
کافه رو هینا و لارا انتخاب کرده بود....ی جای دورتر از شهر بود....اما مکان قشنگی بود...و شک کلاسیک....و آروم..........
همه قهوه با کیک سفارش دادیم.......و منتظر سفارش ها موندیم...............
جیمین: خب.....فک کنم تا الان خوش گذشت....
نامو: واسه من ک آره...نظری بقیه رو نمیدونم.....
لارا: واسه منم خوب بود......
جیمین به سمتم نگا کرد...
جیمین: نظرتو چیه...ا.ت...خوش گذشت....
ا.ت: آره......خوب بود......
هینا: کاش از اول میدونستم چقد یه انسان خوبی.....
ا.ت: الانم دیر نشده ...بازم ممنون......ک درکم کردین....
نامو: ا.ت نمیدونم چجوری بگم...اما واقعا واسه همه ی کارام متاسفم......
ا.ت: نه تقصیری تو نبود....الانم گذشت..پس دیگه بهش فک نکنین....
لارا: تو واقعا دختر خوبیی.....الان خوشحالم ک باهات دوستم.......
ا.ت: منم......
هینا: بچه ها.......هفته بعدی قراره.....بریم اردو........
جیمین : اردو...؟...
هینا: آره....امروز مدیر با يکی از اساتید حرف میزد.....
نامو: واو.....پس قراره کلی خوش بگذرونیم....
جیمین: آره......
سفارش ها اومد.......
فردا چون مدرسه تعطیل بود...تونستیم اینجوری بیرون خوش بگذرونیم.....چون اگه مدرسه بود..باید الان تو خونه هامون بودیم و تکالیفمون و انجام میدادیم......
بعد از خوردن کیک و قهوه هامون.......
تو کافه نشسته بودیم...ک لارا گفت....
لارا: بچه ها....نظرتون چیه بازی کنیم....
نامو: بازی.......بازم شرط میزاری...
لارا: شرط نه......
جیمین: خب چجور بازی.....
لارا: جرئت و حقیقت.....
یکی از اون پسرا گفت....
جونگ این: من نیستم.....
هینا: چرا.....
جونگ این: این بازیو دوس ندارم....
هینا: نمیشه.....باید هممون باهم بازی کنیم......
جیمین: میخاین همینجا بازی کنیم......
نامو: نظرتون چیه......خونه من بیاین........
بورام: خونه تو..بابا مامانت...
نامو: اونا نیستن. تو خونه با خدمتکارها تنهام.....
جیمین: باشه....
لاار: پس پاشین بریم.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
حمایت به دست خودتون 🤍❤
ا.ت ویو
لارا نامو و بورام اومدند......سفارش غذا رو دادیم......و بعدش مشغول حرف زدن باهم شدیم....الان حس میکردم......واقعا یکی هست ک بخاد باهام حرف بزنه...الان میتونم راحت باشم.......اما یه حس عجب داشتم.......تو همه ی اون مدت نگا جیمین و رو خودم حس میکردم....منم ازگوشه ی چشمم بهش نگا میکردم.......بازم همون برق خاصی ک روز اول تو کلاس دیده بودم و میدیدم.......
بعد از خوردن غذا......جیمین و نامو رفتن تا پول و حساب کنن...البته..باید همشون میدادن...اما قرار شد ک نامو و جیمین پول رستوران و .........و اون دو پسره پول کافه رو بده..........
منو جیمین..تو ی ماشین...بورام و یکی از اون پسرا و نامو و لارا..و هینا با اون یکی پسره تو ماشین های جداگانه بودیم.........
کافه رو هینا و لارا انتخاب کرده بود....ی جای دورتر از شهر بود....اما مکان قشنگی بود...و شک کلاسیک....و آروم..........
همه قهوه با کیک سفارش دادیم.......و منتظر سفارش ها موندیم...............
جیمین: خب.....فک کنم تا الان خوش گذشت....
نامو: واسه من ک آره...نظری بقیه رو نمیدونم.....
لارا: واسه منم خوب بود......
جیمین به سمتم نگا کرد...
جیمین: نظرتو چیه...ا.ت...خوش گذشت....
ا.ت: آره......خوب بود......
هینا: کاش از اول میدونستم چقد یه انسان خوبی.....
ا.ت: الانم دیر نشده ...بازم ممنون......ک درکم کردین....
نامو: ا.ت نمیدونم چجوری بگم...اما واقعا واسه همه ی کارام متاسفم......
ا.ت: نه تقصیری تو نبود....الانم گذشت..پس دیگه بهش فک نکنین....
لارا: تو واقعا دختر خوبیی.....الان خوشحالم ک باهات دوستم.......
ا.ت: منم......
هینا: بچه ها.......هفته بعدی قراره.....بریم اردو........
جیمین : اردو...؟...
هینا: آره....امروز مدیر با يکی از اساتید حرف میزد.....
نامو: واو.....پس قراره کلی خوش بگذرونیم....
جیمین: آره......
سفارش ها اومد.......
فردا چون مدرسه تعطیل بود...تونستیم اینجوری بیرون خوش بگذرونیم.....چون اگه مدرسه بود..باید الان تو خونه هامون بودیم و تکالیفمون و انجام میدادیم......
بعد از خوردن کیک و قهوه هامون.......
تو کافه نشسته بودیم...ک لارا گفت....
لارا: بچه ها....نظرتون چیه بازی کنیم....
نامو: بازی.......بازم شرط میزاری...
لارا: شرط نه......
جیمین: خب چجور بازی.....
لارا: جرئت و حقیقت.....
یکی از اون پسرا گفت....
جونگ این: من نیستم.....
هینا: چرا.....
جونگ این: این بازیو دوس ندارم....
هینا: نمیشه.....باید هممون باهم بازی کنیم......
جیمین: میخاین همینجا بازی کنیم......
نامو: نظرتون چیه......خونه من بیاین........
بورام: خونه تو..بابا مامانت...
نامو: اونا نیستن. تو خونه با خدمتکارها تنهام.....
جیمین: باشه....
لاار: پس پاشین بریم.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
حمایت به دست خودتون 🤍❤
۱۲.۳k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲