عشق اجباری
#عشق_اجباری
part5
ویو ا.ت
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم اتاق ماریا نبود که مامانم صدام زد
مامان ا. ت:ا.ت بیا
~ا.ت میره پیش مامانش~
مامان ا.ت:ا.ت ماریا حالش خوب شده کوک داره میاد دنبالش که بره لباسشو بخره اگه خواستی توهم باهاش برو
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
عصابم خورد شد مامانم با وجود این اتفاق ها هنوز فکر عروسیه😣
ماریا:ا.تتتتتتتتت
ا.ت:چیهههههه
ماریا:توهم باهام میای دیگه آره
ا.ت:نمیدونم😏
ماریا:لطفاااااا
ا.ت:اگه بیام چی به من میرسه
ماریا:برات هرچی بخوای میخرم فقد منو با اون تنها نذار
ا.ت:هرچی😈
ماریا:آره
ا.ت: باوشه میام
~ا.ت و ماریا آماده میشن و میرن رو کاناپه میشینن~
ماریا:میگم ماریا
ا.ت:هوم
ماریا :ی نقشه دارم
ا.ت:برای چی
ماریا:برای فرار ما که اون دوتا رو دوست نداریم پس فرار میکنیم تا باهاشون ازدواج نکنیم
ا.ت:یجوری میگی انگار خیلی راحته
ماریا: بزار برات توضیح بدم
~زنگ در میخوره~
ماریا:وقتی برگشتیم بهت میگم
ا.ت:اک
~کوک میاد تو خونه~
کوک:ماریا بریم
ماریا: باشه (سرد)
~ماریا دست ا. ت رو میگیره و دوتایی میرن سمت ماشین~
~رسیدن مرکز خرید~
ا.ت:ماریا اونو ببین
ماریا:بریم من پروش کنم
~ماریا لباسو میپوشه~
ا.ت:وایی خدا چه ناز شدی
ماریا:آره خیلی بهم میاد همینو میخوام
~لباسو میخرن~
ماریا:همچیمو خریدم ا.ت تو چی میخوای
ا.ت:من چیزی نمیخوام
ماریا:پس بریم خونه
~کوک ماریا و ا.ت رو رسوند و رفت~
ماریا :ا.ت بیا
ا.ت:اومدم
ماریا :میخواستم نقشه رو بگم
ا.ت: عا آره بگو
ماریا:ببین اول باید منتظر باشیم تا همه بیان بعدش من میام و بهت میگم ا.ت ی لحظه بیا سرویس بهداشتی وقتی که رفتیم از در اصراری فرار میکنیم
ا.ت:فکر خوبیه ولی نباید لو بریم
ماریا: آره
ا.ت: ماریا عروسی فرداس خیلی میترسم
ماریا :نترس فرار میکنیم
شرط ها⚝
کامنت=23
فالور=2
part5
ویو ا.ت
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم اتاق ماریا نبود که مامانم صدام زد
مامان ا. ت:ا.ت بیا
~ا.ت میره پیش مامانش~
مامان ا.ت:ا.ت ماریا حالش خوب شده کوک داره میاد دنبالش که بره لباسشو بخره اگه خواستی توهم باهاش برو
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
عصابم خورد شد مامانم با وجود این اتفاق ها هنوز فکر عروسیه😣
ماریا:ا.تتتتتتتتت
ا.ت:چیهههههه
ماریا:توهم باهام میای دیگه آره
ا.ت:نمیدونم😏
ماریا:لطفاااااا
ا.ت:اگه بیام چی به من میرسه
ماریا:برات هرچی بخوای میخرم فقد منو با اون تنها نذار
ا.ت:هرچی😈
ماریا:آره
ا.ت: باوشه میام
~ا.ت و ماریا آماده میشن و میرن رو کاناپه میشینن~
ماریا:میگم ماریا
ا.ت:هوم
ماریا :ی نقشه دارم
ا.ت:برای چی
ماریا:برای فرار ما که اون دوتا رو دوست نداریم پس فرار میکنیم تا باهاشون ازدواج نکنیم
ا.ت:یجوری میگی انگار خیلی راحته
ماریا: بزار برات توضیح بدم
~زنگ در میخوره~
ماریا:وقتی برگشتیم بهت میگم
ا.ت:اک
~کوک میاد تو خونه~
کوک:ماریا بریم
ماریا: باشه (سرد)
~ماریا دست ا. ت رو میگیره و دوتایی میرن سمت ماشین~
~رسیدن مرکز خرید~
ا.ت:ماریا اونو ببین
ماریا:بریم من پروش کنم
~ماریا لباسو میپوشه~
ا.ت:وایی خدا چه ناز شدی
ماریا:آره خیلی بهم میاد همینو میخوام
~لباسو میخرن~
ماریا:همچیمو خریدم ا.ت تو چی میخوای
ا.ت:من چیزی نمیخوام
ماریا:پس بریم خونه
~کوک ماریا و ا.ت رو رسوند و رفت~
ماریا :ا.ت بیا
ا.ت:اومدم
ماریا :میخواستم نقشه رو بگم
ا.ت: عا آره بگو
ماریا:ببین اول باید منتظر باشیم تا همه بیان بعدش من میام و بهت میگم ا.ت ی لحظه بیا سرویس بهداشتی وقتی که رفتیم از در اصراری فرار میکنیم
ا.ت:فکر خوبیه ولی نباید لو بریم
ماریا: آره
ا.ت: ماریا عروسی فرداس خیلی میترسم
ماریا :نترس فرار میکنیم
شرط ها⚝
کامنت=23
فالور=2
۴.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.