شاید تا همیشه
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت شونزده
ساحل
با رامش از پله ها رفتیم بالا که برای رامش رژ لب بزنم. صدای جیغ و گریه از یه اتاق میومد. در اتاقو که باز کردم با آروین و دختر توبغلش مواحه شدم. اون دختر داشت اروینو میزد. وقتی دختر برگشت سمت ما واقعا عصبانی شدم. دویدم سمت کیان
رامش ــ چیکارش کردی؟
کیان مشت میزد تو سینهآروین و میگفت ازت متنفرم
کیانو تو بغلم گرفتم
ــ اروم باش
آروین ــ من نمیخواستم اینطوری شه
رامش ــ تو و اون دوستای آشغالت خیلی وقیح و حال بهم زنید
کیان از شدت گریه به سکسکه افتاده بود. کیان هیچوقت تو عمرش اینجوری زار نمیزد
رامش ــ گمشو بیرون عوضی
آروین. ــ تو حق نداری با من اینجوری حرف بزنی!
رامش ــ ها چیه چون پولداری فکر میکنی همه باید ازت حساب؟ نه.آقا پسر. ما از اولم اشتباه کردیم که بهتون رو دادیم. حالا هم اون بی صاحاب مرده رو باز کن و بگو سر کیانا چی آوردی؟ اشوان و رادوین اومدن داخل
اشوان ــ چی شده آروین؟
رامش ــ همتون لا.. شین همتون
ــ گمشید بیرون
رادوین ــ یه لحظه همه خفه شین! آروین حالا بنال
آروین ــ نمیدونم هیچی نمیدونم
و ازتاق زد بیرون اشوان هم دنبالش رفت.
رادوین ــ ساحل بگو چی شده؟
یه پوزخند زدم و گفتم ــ دیگه میخواستی چی بشه؟ اون از اشوان اینم از اروین هیچی دیگه یه باری بیاین مارو... هوف فقط گمشو بیرون
رادوین هم از اتاق رفت بیرون
کیان با گریه گفت ــ نقطه ضعفم!
کیان شاید همیشه می خندید و شادبود اما یه نقطه ضعف داشت. باباش. از این متنفر بود کسی براش از باباش صحبت کنه. اینو فقط ما چهار نفر میدونستیم
حالا میفهمم چقدر پسرا حال بهم زنن. لعن به اشوان، لعنت به اروین. لعنت به همه ادما
وقتی کیان آروم شد من رامش رفتیم پایین
مها ــ کجا بودین شما؟
ــ همین الان میریم خونه
دلارام ــ یعنی چی مگه مابا پسرا قرار نداشتیم؟
سرمو چرخوندم و به پسرا که دور آرونیم جمع شده بودن نگاه کردم
ــ گور بابای پسرا... بعدن تعریف میکنم
رفتیم تو اتاقو لباسای خودمونو پوشیدیم. وقتی اومدیم پایین هیچکس نبود
اشوان ــ کجا؟!
ــ فکر نکنم به تو و دوستات مربوط باشه
کیان هنوز چشماش سرخ بود. آروین سرشو انداخته بود پایین ولی اسوان پررو پررو حرف میزد
رامش ــ بریم
اشوان ــ حق نداری پاتو از اینجا بزاری بیرون
ــ به توچه
آیدین ــ ما همرو فرستادیم شام بخورن اما نمیتونم که کلا همونجا نگهشون داریم
مها ــ خب که چی؟
ــ توقع دارین با این دسته گل هایی که رفیقاتون ره اب دادن وایسیم؟
آروین ــ گفتم که واقعا متاسفم نمیخواستم اینطور بشه
کیان بی هیچ حرفی راه افتادسمت در خروجی
اروین ــ کیانا؟ لطفا
مها رفت دنبال کیان
ادامه پارت بعدی
#رمان_عاشقانه
پارت شونزده
ساحل
با رامش از پله ها رفتیم بالا که برای رامش رژ لب بزنم. صدای جیغ و گریه از یه اتاق میومد. در اتاقو که باز کردم با آروین و دختر توبغلش مواحه شدم. اون دختر داشت اروینو میزد. وقتی دختر برگشت سمت ما واقعا عصبانی شدم. دویدم سمت کیان
رامش ــ چیکارش کردی؟
کیان مشت میزد تو سینهآروین و میگفت ازت متنفرم
کیانو تو بغلم گرفتم
ــ اروم باش
آروین ــ من نمیخواستم اینطوری شه
رامش ــ تو و اون دوستای آشغالت خیلی وقیح و حال بهم زنید
کیان از شدت گریه به سکسکه افتاده بود. کیان هیچوقت تو عمرش اینجوری زار نمیزد
رامش ــ گمشو بیرون عوضی
آروین. ــ تو حق نداری با من اینجوری حرف بزنی!
رامش ــ ها چیه چون پولداری فکر میکنی همه باید ازت حساب؟ نه.آقا پسر. ما از اولم اشتباه کردیم که بهتون رو دادیم. حالا هم اون بی صاحاب مرده رو باز کن و بگو سر کیانا چی آوردی؟ اشوان و رادوین اومدن داخل
اشوان ــ چی شده آروین؟
رامش ــ همتون لا.. شین همتون
ــ گمشید بیرون
رادوین ــ یه لحظه همه خفه شین! آروین حالا بنال
آروین ــ نمیدونم هیچی نمیدونم
و ازتاق زد بیرون اشوان هم دنبالش رفت.
رادوین ــ ساحل بگو چی شده؟
یه پوزخند زدم و گفتم ــ دیگه میخواستی چی بشه؟ اون از اشوان اینم از اروین هیچی دیگه یه باری بیاین مارو... هوف فقط گمشو بیرون
رادوین هم از اتاق رفت بیرون
کیان با گریه گفت ــ نقطه ضعفم!
کیان شاید همیشه می خندید و شادبود اما یه نقطه ضعف داشت. باباش. از این متنفر بود کسی براش از باباش صحبت کنه. اینو فقط ما چهار نفر میدونستیم
حالا میفهمم چقدر پسرا حال بهم زنن. لعن به اشوان، لعنت به اروین. لعنت به همه ادما
وقتی کیان آروم شد من رامش رفتیم پایین
مها ــ کجا بودین شما؟
ــ همین الان میریم خونه
دلارام ــ یعنی چی مگه مابا پسرا قرار نداشتیم؟
سرمو چرخوندم و به پسرا که دور آرونیم جمع شده بودن نگاه کردم
ــ گور بابای پسرا... بعدن تعریف میکنم
رفتیم تو اتاقو لباسای خودمونو پوشیدیم. وقتی اومدیم پایین هیچکس نبود
اشوان ــ کجا؟!
ــ فکر نکنم به تو و دوستات مربوط باشه
کیان هنوز چشماش سرخ بود. آروین سرشو انداخته بود پایین ولی اسوان پررو پررو حرف میزد
رامش ــ بریم
اشوان ــ حق نداری پاتو از اینجا بزاری بیرون
ــ به توچه
آیدین ــ ما همرو فرستادیم شام بخورن اما نمیتونم که کلا همونجا نگهشون داریم
مها ــ خب که چی؟
ــ توقع دارین با این دسته گل هایی که رفیقاتون ره اب دادن وایسیم؟
آروین ــ گفتم که واقعا متاسفم نمیخواستم اینطور بشه
کیان بی هیچ حرفی راه افتادسمت در خروجی
اروین ــ کیانا؟ لطفا
مها رفت دنبال کیان
ادامه پارت بعدی
۲.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.