'نیم ساعت بعد'
'نیم ساعت بعد'
کوک
از خواب بیدار شدم، کش و قوسی به کمرم دادم و نشستم رو تخت، بعد از چمد ثانیه رفتم سمت کتابخونه ام..چند تا کتاب درسی برداشتم و نشستم روی میزم و شروع کردم به درس خوندن...
'صدای در'
-کیه؟ بیا داخل
-جونگ کوک مامان گفت بیای ناهار، چون از مدرسه اومدی خوابیدی ناهار نخوردی، زود باش بخاطر تو مامان نزاشت بخورم گفت باهم بخوریم..
-فعلا درس دارم ناهی
-یاااا..بخاطر تو خرخون من گرسنه بمونم؟ پاشو بریم انقد درس خوندی که..
جونگ کوک با نگاه جدیی بهش خیره شد و باعث شد حرف ناهی نصفه بمونه
-گفتم درس دارم...خودت برو..به مامان بگو گرسنه نیستم
-ایش..بداخلاق..انقدر درس بخون تا بمیری
ناهی از اتاق خارج شد و در رو محکم بست،جونگ کوک دوباره شروع کرد به درس خوندن
'دو ساعت بعد'
جونگ کوک از اتاق خارج شد و رفت تو پذیرایی، نشست کنار ناهی که داشت تلویزیون تماشا میکرد، کنترل رو از دستش قاپید و شبکه رو عوض کرد
-یااا..چیکار میکنی؟ دارم سریال میبینم
-بسه جوجه..چشمات باد کرده انقد این چرت و پرتارو دیدی برو درستو بخون
-هییی...به تو چه..میخوای مثل تو خرخونی کنم که چی بشه؟ هیچ دختری بهت پا نمیده
-خیلی داری پرو میشی..احتمالا به دخترای تو مدرسه دقت نکردی..
-هرچی..کنترل رو بده
-نمیدم
-یااااا بده'جیغ'
-ایی خفه شو کر شدم دختر..گفتم برو درس بخون
-اه..حیف خستم..وگر نه با ناخونام گوشتت رو تیکه تیکه میکردم پسره ی بیریخت
ناهی بلند شد و با حرص رفت تو اتاقش
-دختره دیوونه
چند دقیقه از بحث اونها مامان و باباشون برای شام صداشون زد، شام رو خوردن و هرکسی رفت اتاقش تا بخوابه
کوک
از خواب بیدار شدم، کش و قوسی به کمرم دادم و نشستم رو تخت، بعد از چمد ثانیه رفتم سمت کتابخونه ام..چند تا کتاب درسی برداشتم و نشستم روی میزم و شروع کردم به درس خوندن...
'صدای در'
-کیه؟ بیا داخل
-جونگ کوک مامان گفت بیای ناهار، چون از مدرسه اومدی خوابیدی ناهار نخوردی، زود باش بخاطر تو مامان نزاشت بخورم گفت باهم بخوریم..
-فعلا درس دارم ناهی
-یاااا..بخاطر تو خرخون من گرسنه بمونم؟ پاشو بریم انقد درس خوندی که..
جونگ کوک با نگاه جدیی بهش خیره شد و باعث شد حرف ناهی نصفه بمونه
-گفتم درس دارم...خودت برو..به مامان بگو گرسنه نیستم
-ایش..بداخلاق..انقدر درس بخون تا بمیری
ناهی از اتاق خارج شد و در رو محکم بست،جونگ کوک دوباره شروع کرد به درس خوندن
'دو ساعت بعد'
جونگ کوک از اتاق خارج شد و رفت تو پذیرایی، نشست کنار ناهی که داشت تلویزیون تماشا میکرد، کنترل رو از دستش قاپید و شبکه رو عوض کرد
-یااا..چیکار میکنی؟ دارم سریال میبینم
-بسه جوجه..چشمات باد کرده انقد این چرت و پرتارو دیدی برو درستو بخون
-هییی...به تو چه..میخوای مثل تو خرخونی کنم که چی بشه؟ هیچ دختری بهت پا نمیده
-خیلی داری پرو میشی..احتمالا به دخترای تو مدرسه دقت نکردی..
-هرچی..کنترل رو بده
-نمیدم
-یااااا بده'جیغ'
-ایی خفه شو کر شدم دختر..گفتم برو درس بخون
-اه..حیف خستم..وگر نه با ناخونام گوشتت رو تیکه تیکه میکردم پسره ی بیریخت
ناهی بلند شد و با حرص رفت تو اتاقش
-دختره دیوونه
چند دقیقه از بحث اونها مامان و باباشون برای شام صداشون زد، شام رو خوردن و هرکسی رفت اتاقش تا بخوابه
۴.۴k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.