*انگاربعد از گشتن کل خونه مهمون خوشگلمون قصد رفتن کرده...
*انگاربعد از گشتن کل خونه مهمون خوشگلمون قصد رفتن کرده...با
دیدنم از فرار ناامید شدی...
سمت پسر برگشت تا مطمئن بشه داره با اون حرف میزنه اما جز اون
که کسی توی خونه نبود...
وقتی گفته فرار یعنی مسلما با خودش بود...
با شنیدن صدای آونگ ساعت که خبر از نیمه شب میداد، تهیونگ
نفس عمیقی کشید...
*بهت پیشنهاد میکنم زیر تختم مخفی بشی... البته اگه نمیخوای
بمیری...
جونگکوک اخمی کرد و دقیقا زمانی که دوازدهمین زنگ ساعت به
صدا دراومد، در خونه باز شد و دو نگهبان وارد خونه شدن...
جونگکوک با چشمهای درشت شده بهشون خیره شد و لحظهی بعد
سمت اتاق خواب دوید...
سعی میکرد کمترین صدای ممکن رو تولید کنه و در اتاق رو باز
گذاشت...
همونطور که اون پسر گفته بود، زیر تخت جا گرفت و دستهاش رو
روی لبهاش گذاشت تا صدایی ازش خارج نشه...
طبقهی پایین اما تهیونگ کامال خونسرد با نگهبانها صحبت میکرد
تا کمی زمان برای پسر بخره...
*االن یک ماهه که دیگه دزدیها تموم شدن...نیازی نیست هرشب
خونه رو چک کنید... اگه کسی باشه مثل قبلیها تحویلشون میدم
÷قبلیها رو هم شما تحویل ندادید اونا خودشون، خودشون رو لو
دادن...
تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و روی مبل سلطنتی گوشه نشیمن
نشست...
دیدن این که مثل یه مجرم دارن خونهش رو میگردن دیگه براش
عادی شده بود اما االن یه پسر توی اون خونه بود...
پسری که مشخص بود مثل بقیهی دزدها نیست...
بقیه هرچیزی که توی نشیمن بود رو برمیداشتن و بعد از دیدن
تهیونگ از ترس خشکشون میزد...
و بعد از این که تهیونگ وضعیت خونه رو بهشون توضیح میداد و
توصیه میکرد توی خود خونه مخفی بشن تا بتونن از دست نگهبانها
فرار کنن، هیچ کدوم از اون احمقها حرفش رو باور نمیکردن...
حق هم داشتن...
اما تهیونگ انقدری پول داشت که چندتا تابلو و مجسمهی عتیقه
چیزی براش به حساب نیاد و در عین حال نیازی هم به پول نداشت...
آهی کشید و تصمیم گرفت مثل همیشه کامال بیاهمیت و خونسرد
برخورد کنه...
نباید استرسش رو نشون میداد...
اینطوری هردوشون توی خطر میافتادن...
طبقهی باال اما جونگکوک در حال سکته کردن بود...
دیدن بادیگارد درشتی که کامال مشکوک وارد اتاق شده و تا کنار
دیدنم از فرار ناامید شدی...
سمت پسر برگشت تا مطمئن بشه داره با اون حرف میزنه اما جز اون
که کسی توی خونه نبود...
وقتی گفته فرار یعنی مسلما با خودش بود...
با شنیدن صدای آونگ ساعت که خبر از نیمه شب میداد، تهیونگ
نفس عمیقی کشید...
*بهت پیشنهاد میکنم زیر تختم مخفی بشی... البته اگه نمیخوای
بمیری...
جونگکوک اخمی کرد و دقیقا زمانی که دوازدهمین زنگ ساعت به
صدا دراومد، در خونه باز شد و دو نگهبان وارد خونه شدن...
جونگکوک با چشمهای درشت شده بهشون خیره شد و لحظهی بعد
سمت اتاق خواب دوید...
سعی میکرد کمترین صدای ممکن رو تولید کنه و در اتاق رو باز
گذاشت...
همونطور که اون پسر گفته بود، زیر تخت جا گرفت و دستهاش رو
روی لبهاش گذاشت تا صدایی ازش خارج نشه...
طبقهی پایین اما تهیونگ کامال خونسرد با نگهبانها صحبت میکرد
تا کمی زمان برای پسر بخره...
*االن یک ماهه که دیگه دزدیها تموم شدن...نیازی نیست هرشب
خونه رو چک کنید... اگه کسی باشه مثل قبلیها تحویلشون میدم
÷قبلیها رو هم شما تحویل ندادید اونا خودشون، خودشون رو لو
دادن...
تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و روی مبل سلطنتی گوشه نشیمن
نشست...
دیدن این که مثل یه مجرم دارن خونهش رو میگردن دیگه براش
عادی شده بود اما االن یه پسر توی اون خونه بود...
پسری که مشخص بود مثل بقیهی دزدها نیست...
بقیه هرچیزی که توی نشیمن بود رو برمیداشتن و بعد از دیدن
تهیونگ از ترس خشکشون میزد...
و بعد از این که تهیونگ وضعیت خونه رو بهشون توضیح میداد و
توصیه میکرد توی خود خونه مخفی بشن تا بتونن از دست نگهبانها
فرار کنن، هیچ کدوم از اون احمقها حرفش رو باور نمیکردن...
حق هم داشتن...
اما تهیونگ انقدری پول داشت که چندتا تابلو و مجسمهی عتیقه
چیزی براش به حساب نیاد و در عین حال نیازی هم به پول نداشت...
آهی کشید و تصمیم گرفت مثل همیشه کامال بیاهمیت و خونسرد
برخورد کنه...
نباید استرسش رو نشون میداد...
اینطوری هردوشون توی خطر میافتادن...
طبقهی باال اما جونگکوک در حال سکته کردن بود...
دیدن بادیگارد درشتی که کامال مشکوک وارد اتاق شده و تا کنار
۲.۰k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.