ویو یونگی
ویو یونگی
وقتی دکتر گفت یهو جیمین بیهوش شد افتاد زمین دکتر بهش یه سرم زد گفت حالش خوب میشه
^میتونم الان ات رو ببینم
☆البته اتفاقا بهوش هم اومدن اما فهمیدن که بچشون سقط شده
وقتی رفتم تو اتاق عین یه مجسمه به سقف خیره شده بود
^ات خوبی؟
+......
^لطفا جوابمو بده
+......
^ات؟ اتتتت؟
^دکتر دکترررررر (داد)
☆چیزی شده؟
^دکتر اصلا جوابمو نمیده چیشده
☆وایسید!!
.
.
.
☆ایشون افسردگی گرفتن ببخشید من باید برم یه بیمار اورژانسی دارم
^بفرمایید(بغض)
^ات لطفا جوابمو بده
ویو جیمین
وقتی بیدار شدم دستم سرم بود تازه همه چی یادم اومد زود رفتم تو اتاق ات یونگی هم اونجا با بغض وایساده بود
_چیشده؟
^ات...(گریه)
_ات چیشده؟
+........
_ات یه چیزی بگو
+........
_یونگی چرا حرف نمیزنه؟؟
^افسردگیه (گریه)
_ات حداقل یه کلمه بگو
+......
ویو جیمین
رفتم پیش دکتر گفت میشه مرخصش کرد کاراشو انجام دادم بردمش خونه میخواستم هرکاری کنم خوشحال بشه اما هیچی از علاقه هاش رو نمیدونستم برای همین زنگ زدم به یونگی
(مکالمشون)
_سلا چطوری؟
^ چیشده(سرد)
_چیزه......ات چی..چیا دوست داره؟
^پاستیل شیر توت فرنگی (عصبی)
^واقعا برات متاسفم
_ببخشید (گریه)
^اینو نباید به من بگی اینو به ات بگو
(پایان مکالمه)
ویو جیمین
اشکامو پاک کردم رفتم براش کلی خوراکی گرفتم و میبردم تو اتاقش کلی باهاش حرف میزدم و فیلم کمدی میزاشتم تا باهم ببینیم اما ذره ای تکون هم نمیخورد
ویو ات
خیلی وست دارم گریه کنم و فقط ساکت باشم جیمین کلی کار کرد که من یه لبخند کوچیک بزنم اما من کلا لبخند رو یادم رفته
وقتی دکتر گفت یهو جیمین بیهوش شد افتاد زمین دکتر بهش یه سرم زد گفت حالش خوب میشه
^میتونم الان ات رو ببینم
☆البته اتفاقا بهوش هم اومدن اما فهمیدن که بچشون سقط شده
وقتی رفتم تو اتاق عین یه مجسمه به سقف خیره شده بود
^ات خوبی؟
+......
^لطفا جوابمو بده
+......
^ات؟ اتتتت؟
^دکتر دکترررررر (داد)
☆چیزی شده؟
^دکتر اصلا جوابمو نمیده چیشده
☆وایسید!!
.
.
.
☆ایشون افسردگی گرفتن ببخشید من باید برم یه بیمار اورژانسی دارم
^بفرمایید(بغض)
^ات لطفا جوابمو بده
ویو جیمین
وقتی بیدار شدم دستم سرم بود تازه همه چی یادم اومد زود رفتم تو اتاق ات یونگی هم اونجا با بغض وایساده بود
_چیشده؟
^ات...(گریه)
_ات چیشده؟
+........
_ات یه چیزی بگو
+........
_یونگی چرا حرف نمیزنه؟؟
^افسردگیه (گریه)
_ات حداقل یه کلمه بگو
+......
ویو جیمین
رفتم پیش دکتر گفت میشه مرخصش کرد کاراشو انجام دادم بردمش خونه میخواستم هرکاری کنم خوشحال بشه اما هیچی از علاقه هاش رو نمیدونستم برای همین زنگ زدم به یونگی
(مکالمشون)
_سلا چطوری؟
^ چیشده(سرد)
_چیزه......ات چی..چیا دوست داره؟
^پاستیل شیر توت فرنگی (عصبی)
^واقعا برات متاسفم
_ببخشید (گریه)
^اینو نباید به من بگی اینو به ات بگو
(پایان مکالمه)
ویو جیمین
اشکامو پاک کردم رفتم براش کلی خوراکی گرفتم و میبردم تو اتاقش کلی باهاش حرف میزدم و فیلم کمدی میزاشتم تا باهم ببینیم اما ذره ای تکون هم نمیخورد
ویو ات
خیلی وست دارم گریه کنم و فقط ساکت باشم جیمین کلی کار کرد که من یه لبخند کوچیک بزنم اما من کلا لبخند رو یادم رفته
۱۲.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.