فیک( عشق) پارت ۴۸
فیک( عشق) پارت ۴۸
ا.ت ویو
جیمین از دستام گرفت ....و بلندم کرد....
استاد: ۱،۲،۳،برین......
همه دویدیم.........هتل دو آسانسور داشت..اما ما نمیتونستیم از آسانسور استفاده کنیم....نامو و لارا جلوتر بودن بعدش یه گروه دیگه و ...گروهما با اونگروه دیگه ....
جیمین: میتونی از پله ها بیای.....
ا.ت: نمیتونم.......
جیمین: ا.تتت.......
ا.ت: باشه باشه میام.....
دستامو گرفت و دنبال خودش کشید.......
جیمین پله هارو دوتایی میرفت........منم مجبور بودم باهاش سریع برم......
بلاخره رسیدیم.........اول اتاق ک روبرومون بود رفتيم.....همه جاشو نگا کردیم.........چیزی نبود.....اتاق بعدی.....بازم چیزینبود.........اتاق ۳...اتاق ۴...اتاق ۵....
ا.ت: وای خدا چرا نیس......
جیمین: بیا این اتاق و نگا کنیم.....
دنبالش رفتم ......این اتاق ۶ بود.......همه جاشو نگا کردیم.......زیر چراغ خواب یه برگه بود...........برداشتمش و بازش کردم............
ا.ت: پیداش کردم( بلند)
جیمین سریع دستشو جلو دهنم گذاشت....
جیمین: هیس آروم....الان همه میشنوه........
برگه رو نشونش دادم....برگه ک گرفت و خوندیش....مرحله بعدی قرار بود غذا درس کنیم....و تو این برگه درمورد غذا ها گفته بود.....
جیمین: یعنی فقط واسه این......
ا.ت: چیه..نکنه فک کردی...تو برگه نقشه گنج و گفته......
جیمین: نه..خب اما فک نمیکردم فقط درمورد غذا باشه...
خب ولش کن...الان باید بریم....
ا.ت: جیمین تو سریع برو من آهسته میام.....
جیمین:چرا....
ا.ت: پام....
جیمین: میخای بغلت کنم.....
ا.ت: نه ...نه....من خودم میام........
صداِ استاد از بلندگو اومد...ک گفت....
استاد: بچه ها.....اگه تونستین برگه رو پیدا کنین.....پس عجله کنین..و اینکه زمان کم مونده......
ا.ت: جیمین عجله کن.....
جیمین: باشه....من میرم توهم سریع بیا......
ا.ت: باشه باشه....برو....
جیمین رفت....منم آهسته از پله ها پایین میرفتم.......
که......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
جیمین از دستام گرفت ....و بلندم کرد....
استاد: ۱،۲،۳،برین......
همه دویدیم.........هتل دو آسانسور داشت..اما ما نمیتونستیم از آسانسور استفاده کنیم....نامو و لارا جلوتر بودن بعدش یه گروه دیگه و ...گروهما با اونگروه دیگه ....
جیمین: میتونی از پله ها بیای.....
ا.ت: نمیتونم.......
جیمین: ا.تتت.......
ا.ت: باشه باشه میام.....
دستامو گرفت و دنبال خودش کشید.......
جیمین پله هارو دوتایی میرفت........منم مجبور بودم باهاش سریع برم......
بلاخره رسیدیم.........اول اتاق ک روبرومون بود رفتيم.....همه جاشو نگا کردیم.........چیزی نبود.....اتاق بعدی.....بازم چیزینبود.........اتاق ۳...اتاق ۴...اتاق ۵....
ا.ت: وای خدا چرا نیس......
جیمین: بیا این اتاق و نگا کنیم.....
دنبالش رفتم ......این اتاق ۶ بود.......همه جاشو نگا کردیم.......زیر چراغ خواب یه برگه بود...........برداشتمش و بازش کردم............
ا.ت: پیداش کردم( بلند)
جیمین سریع دستشو جلو دهنم گذاشت....
جیمین: هیس آروم....الان همه میشنوه........
برگه رو نشونش دادم....برگه ک گرفت و خوندیش....مرحله بعدی قرار بود غذا درس کنیم....و تو این برگه درمورد غذا ها گفته بود.....
جیمین: یعنی فقط واسه این......
ا.ت: چیه..نکنه فک کردی...تو برگه نقشه گنج و گفته......
جیمین: نه..خب اما فک نمیکردم فقط درمورد غذا باشه...
خب ولش کن...الان باید بریم....
ا.ت: جیمین تو سریع برو من آهسته میام.....
جیمین:چرا....
ا.ت: پام....
جیمین: میخای بغلت کنم.....
ا.ت: نه ...نه....من خودم میام........
صداِ استاد از بلندگو اومد...ک گفت....
استاد: بچه ها.....اگه تونستین برگه رو پیدا کنین.....پس عجله کنین..و اینکه زمان کم مونده......
ا.ت: جیمین عجله کن.....
جیمین: باشه....من میرم توهم سریع بیا......
ا.ت: باشه باشه....برو....
جیمین رفت....منم آهسته از پله ها پایین میرفتم.......
که......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۱۰.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲