عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_سوم
P⁴²
و کم کم داشت ساعت پنج میشد
رفتم ارایشگاه کلی ارایش کردم خودمو اماده کردم و خیلی استرس داشتم
تهیونگ و کوک: چقدر خوشگل شدی
ا/ت: مرسی باورم نمیشه دارم برای بار دوم عروس میشم
تهیونگ: اهوم
کوک:(بقض) منم باورم نمیشه قرار کنارم نباشی
ا/ت:(میره کوک و بقل میکنه)
تهیونگ: بسه دیگه
کوک و ا/ت: به تو چه
تهیونگ: بابا کمر من داره میسوزه شما همدیگرو بقل کردین
کوک: اه عجول
تهیونگ: 😑
ا/ت: ام من میرم لباس عروسیو بپوشم
تهیونگ: برو عزیزم
کوک: چی، عزیزم؟!
تهیونگ: اره دیگه
کوک: اره دیگه و مرض (دمپایی خیس دستشویی رو برمیداره میوفته دنبال تهیونگ🤣🩴)
ا/ت:(درحال غش کردن از خنده 🤣)
کوک: به چی میخندی الان؟
ا/ت: به شما
کوک: ای خدا
تهیونگ: ا/ت برو لباس عروسیتو بپوش دیگه
ا/ت: باش
کوک:(درحال گیس و گیس کشی)
تهیونگ: بسه بسه خسته شدم
کوک: نمیخوای بری کت عروسیو بپوشی؟
تهیونگ: چرا الان میرم
*ساعت پنج شد*
تهیونگ: عشقممممممممممم حاضر شدی
ا/ت: بامن بودی گفتی عشقم
تهیونگ: نه با عمم بودم
ا/ت: گفتم منو عشقم صدا نکن
کوک: تهیونگگگگگگ کشتمت
تهیونگ: غلط کردم
کوک: دیگه همچین غلطی نکنیا!
تهیونگ: بهت قول نمیدم ولی باشه
ویو ا/ت
لباس عروسمو پوشیدم و با تهیونگ و کوک نشستیم تو ماشین و بعد چند ساعت
بلخره رسیدیم به سالن عروسی
کوک: هوی تهیونگ زیاد نزدیک ا/ت نشو
تهیونگ: گفتم که بهت قول نمیدم
کوک: تو غلط میکنی
ویو ا/ت
تو سالن داشتیم خودمونو اماده میکردیم که.........
بیفرمااااا😌💔😂
#فصل_سوم
P⁴²
و کم کم داشت ساعت پنج میشد
رفتم ارایشگاه کلی ارایش کردم خودمو اماده کردم و خیلی استرس داشتم
تهیونگ و کوک: چقدر خوشگل شدی
ا/ت: مرسی باورم نمیشه دارم برای بار دوم عروس میشم
تهیونگ: اهوم
کوک:(بقض) منم باورم نمیشه قرار کنارم نباشی
ا/ت:(میره کوک و بقل میکنه)
تهیونگ: بسه دیگه
کوک و ا/ت: به تو چه
تهیونگ: بابا کمر من داره میسوزه شما همدیگرو بقل کردین
کوک: اه عجول
تهیونگ: 😑
ا/ت: ام من میرم لباس عروسیو بپوشم
تهیونگ: برو عزیزم
کوک: چی، عزیزم؟!
تهیونگ: اره دیگه
کوک: اره دیگه و مرض (دمپایی خیس دستشویی رو برمیداره میوفته دنبال تهیونگ🤣🩴)
ا/ت:(درحال غش کردن از خنده 🤣)
کوک: به چی میخندی الان؟
ا/ت: به شما
کوک: ای خدا
تهیونگ: ا/ت برو لباس عروسیتو بپوش دیگه
ا/ت: باش
کوک:(درحال گیس و گیس کشی)
تهیونگ: بسه بسه خسته شدم
کوک: نمیخوای بری کت عروسیو بپوشی؟
تهیونگ: چرا الان میرم
*ساعت پنج شد*
تهیونگ: عشقممممممممممم حاضر شدی
ا/ت: بامن بودی گفتی عشقم
تهیونگ: نه با عمم بودم
ا/ت: گفتم منو عشقم صدا نکن
کوک: تهیونگگگگگگ کشتمت
تهیونگ: غلط کردم
کوک: دیگه همچین غلطی نکنیا!
تهیونگ: بهت قول نمیدم ولی باشه
ویو ا/ت
لباس عروسمو پوشیدم و با تهیونگ و کوک نشستیم تو ماشین و بعد چند ساعت
بلخره رسیدیم به سالن عروسی
کوک: هوی تهیونگ زیاد نزدیک ا/ت نشو
تهیونگ: گفتم که بهت قول نمیدم
کوک: تو غلط میکنی
ویو ا/ت
تو سالن داشتیم خودمونو اماده میکردیم که.........
بیفرمااااا😌💔😂
۳۰.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.