فیک یونگی زندگی درخشان
یونگی : باش بریم و شروع کرد دراوردن لباسای ات و بلندش کردو گذاشتش توی وان حموم و کمکش کرد خودشو بشوره
رفتن بیرون و لباس تن ات کرد و موهاشو خشک کرد ات گفت
ات: خب یونگی من موچی کیمچی و نودل و میوه و پاستیلو شیرکاکائو میخام برو بخر
یونگی : یاااااا چون قهری دلیل نمیشه مثل بردت بام رفتار کنی
ات: خب پس آشتی بی آشتی
یونگی : نه نهههه میرم میرم باشه
یونگی رفت بیرون و خریدای ات رو گرفت
ات: خب الانم برو برام میز بچین تا بیام ( سرد )
یونگی : اوففف باز این سرد شد
و رفت میزو چیند و ات اومد سر میز و باهم ناهار خوردن
ات: خب الانم باید منو ببری خرید هرچی میخام بخری
یونگی : اوفففف خانوم ات هفته دیگ تلافی میکنم
ات: خب حالا بپوش
یونگی لباساشو پوشید و باهم به سمت پاساژ رفتن
بعد از خرید و رفتن به خونه :
ات: خب یه مرحله دیگ مونده که ببخشمت
یونگی :...
رفتن بیرون و لباس تن ات کرد و موهاشو خشک کرد ات گفت
ات: خب یونگی من موچی کیمچی و نودل و میوه و پاستیلو شیرکاکائو میخام برو بخر
یونگی : یاااااا چون قهری دلیل نمیشه مثل بردت بام رفتار کنی
ات: خب پس آشتی بی آشتی
یونگی : نه نهههه میرم میرم باشه
یونگی رفت بیرون و خریدای ات رو گرفت
ات: خب الانم برو برام میز بچین تا بیام ( سرد )
یونگی : اوففف باز این سرد شد
و رفت میزو چیند و ات اومد سر میز و باهم ناهار خوردن
ات: خب الانم باید منو ببری خرید هرچی میخام بخری
یونگی : اوفففف خانوم ات هفته دیگ تلافی میکنم
ات: خب حالا بپوش
یونگی لباساشو پوشید و باهم به سمت پاساژ رفتن
بعد از خرید و رفتن به خونه :
ات: خب یه مرحله دیگ مونده که ببخشمت
یونگی :...
۱۲.۱k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.