فیک غمار باز P4
پستر فیک تغییر کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین میرفت ات هم میرفت دنبالش
جیمین: من اوکیم خب فقط برو دیگه نمیخوام ریختتو ببیم
ات: ولی..
جیمین: گفتم برو«با داد»
ات بغض توی چشمش معلوم بود و راهشو کشید و رفت و زنگ زد به کوک
کوک: سلام
ات با بغض: الو کوک... بیا دنبالم
کوک: چیشده؟
ات: بیا دنبالم بهت میگم
کوک: باشه کجایی؟
دم در کافه......
کوک: الان میام اونجا
کوک رسید و ات سوار ماشین شد
کوک: خب میشنوم
ات طاقت نیورد و زد زیر گریه کوک هم بغلش کرد
کوک: هیسسسس تمام شد تمام شد
یکم بعد
ات: مرسی
کوک: کاری نکردم
رفتن خونه
ات: کوک میشه لطفا بری بیرون میخوام لباسامو عوض کنم
کوک: ببین خب ما زن و شوهر میشیم و همو میبینیم پس حرفی نیست
ات: هوم آره
ات لباسشو عوض کردو بعد کوک لباسشو عوض کرد
ات: کوک
کوک: بله
ات: کی میریم خرید
کوک: فردا
ات: باش
سفر در زمان به ساعت 8
ات: غذا چی درست کنم... هوم.... فهمیدم
کوک اومد پایین
از زبون ات
داشتم غذا درست میکردم که دیدم یه دستی دورم حلقه شد برگشتم دیدم کوکه
ات: عاشقمی؟
کوک: پس چرا سرت شرط بستم؟«با خنده». حالا چی داری درست میکنی؟
ات: میفهمی
یکم بعد
ات: کوک غذا آمادس
کوک: عه کیمچی
ات: دوست داری
کوک: نه عاشقشم
بعد غذا موقع خواب
ات: ما پیش هم میخوابیم؟
کوک: آره
چراغارو بستن و تا ات اومد رو تخت کوک محکم از پشت بغلش کرد
......
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜🖤
شرط
20لایک
20کامنت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین میرفت ات هم میرفت دنبالش
جیمین: من اوکیم خب فقط برو دیگه نمیخوام ریختتو ببیم
ات: ولی..
جیمین: گفتم برو«با داد»
ات بغض توی چشمش معلوم بود و راهشو کشید و رفت و زنگ زد به کوک
کوک: سلام
ات با بغض: الو کوک... بیا دنبالم
کوک: چیشده؟
ات: بیا دنبالم بهت میگم
کوک: باشه کجایی؟
دم در کافه......
کوک: الان میام اونجا
کوک رسید و ات سوار ماشین شد
کوک: خب میشنوم
ات طاقت نیورد و زد زیر گریه کوک هم بغلش کرد
کوک: هیسسسس تمام شد تمام شد
یکم بعد
ات: مرسی
کوک: کاری نکردم
رفتن خونه
ات: کوک میشه لطفا بری بیرون میخوام لباسامو عوض کنم
کوک: ببین خب ما زن و شوهر میشیم و همو میبینیم پس حرفی نیست
ات: هوم آره
ات لباسشو عوض کردو بعد کوک لباسشو عوض کرد
ات: کوک
کوک: بله
ات: کی میریم خرید
کوک: فردا
ات: باش
سفر در زمان به ساعت 8
ات: غذا چی درست کنم... هوم.... فهمیدم
کوک اومد پایین
از زبون ات
داشتم غذا درست میکردم که دیدم یه دستی دورم حلقه شد برگشتم دیدم کوکه
ات: عاشقمی؟
کوک: پس چرا سرت شرط بستم؟«با خنده». حالا چی داری درست میکنی؟
ات: میفهمی
یکم بعد
ات: کوک غذا آمادس
کوک: عه کیمچی
ات: دوست داری
کوک: نه عاشقشم
بعد غذا موقع خواب
ات: ما پیش هم میخوابیم؟
کوک: آره
چراغارو بستن و تا ات اومد رو تخت کوک محکم از پشت بغلش کرد
......
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜🖤
شرط
20لایک
20کامنت
۱۱.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.