فیک( من♡تو) پارت ۵۲
فیک( من♡تو) پارت ۵۲
ا.ت ویو
مرده از رو استیج پایین اومد......با گفته استف ک گفت میتونیم شروع کنیم شروع به خوردن غذا کردیم.....
بعد از غذا...اون مرده کمی صحبت کرد و چون دیر وقت بود...همه رفتیم تا بخوابیم....
تو اتاق لباسمو عوض کردم.......رو تخت دراز کشیدم و پتو رو روم کشیدم و چشمامو بستم و خوابیدم....
..
صبح با صدا در بیدار شدم.....رو تخت نشستم و بعد از خمیازه از رو تخت پاشدم...پشت در وایستادم..و گفتم..
ا.ت: کیه؟.
*: صبحونتون و آوردم....
درو باز کردم.....سینی رو آورد و رو میز ک تو اتاق بود گذاشت و بعدش رفت...به سینی نگا کردم....یه صبحونه عالی....رفتم و دست و صورتمو شستم و اومدم، رو صندلی نشستم و شروع کردم به خوردن....
بعد از تموم کردن صبحونم..
از رو صندلی بلند شدم...یه حوله برداشتم و حموم رفتم بعد از ۲۰ مین از حموم بیرون اومدم...داشتم موهامو خشک میکردم ک صدا در اومد...
بازش کردم...اومده بودن تا سینی غذا رو ببرن....اونا رفتن خاستم درو ببندم ک یکی مانعم شدم...دوباره درو باز کردم...استف بود....
ا.ت: سلام...ببخشید ندیدمتون..
استف: سلام...اشکالی نداره..
ا.ت: خب کاری داشتین...
استف: همه پایین میریم...آماده شو ..قراره جایی بریم...
ا.ت: چشم...
استف: پس من بادیگارد و میفرستم....
ا.ت: باشه...
استف: فعلا..
استف رفت منم درو بستم......دیشب میکاپ آرتیست واسم سه دست لباس آورده بود...ک من یکشو تنم کرده بودم....رفتم اون دوتایی دیگه رو نگا کردم....هردو قشنگ بود..یکیو برداشتم...و تنم کردم........داشتم موهامو درس میکردم...ک صدا جیغ و داد..اومد.....نگران شدم.......
موهامو ول کردم....به سمت در اتاق رفتم و بازش کردم......از اتاق بیرون اومدم ک صدا شلیک اومد...ترسیدم و سریع دستامو رو گوشام گذاشتم.....همنجوری جلو رفتم....لبه پله ها وایستادم و به پایین نگا میکردم...
به آسانسور نگا کردم.....
یکی داشت میومد....دوباره برگشتم اتاقم...درو نیمه باز گذاشتم تا بیتونم بیرون و نگا کنم.....از آسانسور ۳ مرد بیرون اومد....منم سریع درو بستم و قفلش کردم......از در دور شدم....که.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ممنون از اینکه حمایت میکنین دوستون دارم کیوتام🥰
اسلاید سه: منی ک واسه هر فیک یه اپ دارم😁
ا.ت ویو
مرده از رو استیج پایین اومد......با گفته استف ک گفت میتونیم شروع کنیم شروع به خوردن غذا کردیم.....
بعد از غذا...اون مرده کمی صحبت کرد و چون دیر وقت بود...همه رفتیم تا بخوابیم....
تو اتاق لباسمو عوض کردم.......رو تخت دراز کشیدم و پتو رو روم کشیدم و چشمامو بستم و خوابیدم....
..
صبح با صدا در بیدار شدم.....رو تخت نشستم و بعد از خمیازه از رو تخت پاشدم...پشت در وایستادم..و گفتم..
ا.ت: کیه؟.
*: صبحونتون و آوردم....
درو باز کردم.....سینی رو آورد و رو میز ک تو اتاق بود گذاشت و بعدش رفت...به سینی نگا کردم....یه صبحونه عالی....رفتم و دست و صورتمو شستم و اومدم، رو صندلی نشستم و شروع کردم به خوردن....
بعد از تموم کردن صبحونم..
از رو صندلی بلند شدم...یه حوله برداشتم و حموم رفتم بعد از ۲۰ مین از حموم بیرون اومدم...داشتم موهامو خشک میکردم ک صدا در اومد...
بازش کردم...اومده بودن تا سینی غذا رو ببرن....اونا رفتن خاستم درو ببندم ک یکی مانعم شدم...دوباره درو باز کردم...استف بود....
ا.ت: سلام...ببخشید ندیدمتون..
استف: سلام...اشکالی نداره..
ا.ت: خب کاری داشتین...
استف: همه پایین میریم...آماده شو ..قراره جایی بریم...
ا.ت: چشم...
استف: پس من بادیگارد و میفرستم....
ا.ت: باشه...
استف: فعلا..
استف رفت منم درو بستم......دیشب میکاپ آرتیست واسم سه دست لباس آورده بود...ک من یکشو تنم کرده بودم....رفتم اون دوتایی دیگه رو نگا کردم....هردو قشنگ بود..یکیو برداشتم...و تنم کردم........داشتم موهامو درس میکردم...ک صدا جیغ و داد..اومد.....نگران شدم.......
موهامو ول کردم....به سمت در اتاق رفتم و بازش کردم......از اتاق بیرون اومدم ک صدا شلیک اومد...ترسیدم و سریع دستامو رو گوشام گذاشتم.....همنجوری جلو رفتم....لبه پله ها وایستادم و به پایین نگا میکردم...
به آسانسور نگا کردم.....
یکی داشت میومد....دوباره برگشتم اتاقم...درو نیمه باز گذاشتم تا بیتونم بیرون و نگا کنم.....از آسانسور ۳ مرد بیرون اومد....منم سریع درو بستم و قفلش کردم......از در دور شدم....که.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ممنون از اینکه حمایت میکنین دوستون دارم کیوتام🥰
اسلاید سه: منی ک واسه هر فیک یه اپ دارم😁
۱۶.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲