فیک ومپایر جونگکوک ..
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟳
ا.ت مثل برق گرفته ها از خواب پرید و سراسیمه گفت: امروز چند شنبه ؟
کوک: یکشنبه .
دوباره خودشو پرت کرد رو ت،،خت و هوفی کشید .
ا.ت: امروز یه کلاس بیشتر ندارم اونم برای بعد از ظهره .
کوک: بابام زنگ زده من باید برم شرکت ، میخوای تنها خونه بمونی ؟
ا.ت: درحا،لی که با پ،،شت دستم ، چشمامو می،،،ما،،،ل،،یدم گفتم: میمونم تا تو برگردی .
کوک: از رو ت،،خت بلند شدم و گفتم: پس من میرم .
ا.ت: باش...
هی وایستا ! گفتی کجا میری ؟
کوک: شرکت .
ا.ت: همون شرکت تجاری که با بابای سارانگ همکاری میکنید ؟
کوک: آره .
ا.ت: پس وایستا منم میام .
کوک: متعجب گفتم: چیشد یهو ؟
ا.ت از رو ت،،خت بلند شد و گفت:
ا.ت: از اونجایی که بابات خبرت کرده حتما کار مهمی داره .
بعدشم ممکنه درمورد شراکت باشه .
از اونجایی که تو آخرین همکاری تجاریتون با بابای سارانگ همکاری کردین ممکنه با اون جلسه داشته باشید .
در ضمن سارانگ تورو دو،ست داره ای تو روحش .
از فرصت سو استفاده میکنه و میاد شرکت شما .
یه فرض دیگه پیش میاد که از همکاری شما سواستفاده کنه و بخواد برای گسترش روا،،بط پدراتون ، با تو ازد،،،واج کنه که خیلی غل،،ط میک،نه همچین فکری بک،نه !
بعدشم از کجا معلوم الان تو شرکت داره له له نمیزنه تا تو از در بری تو ؟
محض احتیاط منم باید بیام تا حواسم به تو باشه .
به تو شک ندارما ولی سارانگ رو میشناسم چه آدمیه .
کوک: درحا،،لی که د،ست به س،،ی،،،نه به دیوار تکیه داده بودم ، تک خندی زدم و گفتم: نفس بگیر .
فقط کم مونده بود تو ل،،با،،س دامادی تصورم کنی !
ا.ت: نگو که خودتو کنار اون تصور کردی ؟!
کوک: نه ولی ..
ا.ت: ولی نداره .. منم همراهت میام تا چشم سارانگ رو اگه روت قفل شد ،کور کنم !
برام مهم نیست دو،ستم بوده یا نه .
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #رمان #فیک_جونگ_کوک
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟳
ا.ت مثل برق گرفته ها از خواب پرید و سراسیمه گفت: امروز چند شنبه ؟
کوک: یکشنبه .
دوباره خودشو پرت کرد رو ت،،خت و هوفی کشید .
ا.ت: امروز یه کلاس بیشتر ندارم اونم برای بعد از ظهره .
کوک: بابام زنگ زده من باید برم شرکت ، میخوای تنها خونه بمونی ؟
ا.ت: درحا،لی که با پ،،شت دستم ، چشمامو می،،،ما،،،ل،،یدم گفتم: میمونم تا تو برگردی .
کوک: از رو ت،،خت بلند شدم و گفتم: پس من میرم .
ا.ت: باش...
هی وایستا ! گفتی کجا میری ؟
کوک: شرکت .
ا.ت: همون شرکت تجاری که با بابای سارانگ همکاری میکنید ؟
کوک: آره .
ا.ت: پس وایستا منم میام .
کوک: متعجب گفتم: چیشد یهو ؟
ا.ت از رو ت،،خت بلند شد و گفت:
ا.ت: از اونجایی که بابات خبرت کرده حتما کار مهمی داره .
بعدشم ممکنه درمورد شراکت باشه .
از اونجایی که تو آخرین همکاری تجاریتون با بابای سارانگ همکاری کردین ممکنه با اون جلسه داشته باشید .
در ضمن سارانگ تورو دو،ست داره ای تو روحش .
از فرصت سو استفاده میکنه و میاد شرکت شما .
یه فرض دیگه پیش میاد که از همکاری شما سواستفاده کنه و بخواد برای گسترش روا،،بط پدراتون ، با تو ازد،،،واج کنه که خیلی غل،،ط میک،نه همچین فکری بک،نه !
بعدشم از کجا معلوم الان تو شرکت داره له له نمیزنه تا تو از در بری تو ؟
محض احتیاط منم باید بیام تا حواسم به تو باشه .
به تو شک ندارما ولی سارانگ رو میشناسم چه آدمیه .
کوک: درحا،،لی که د،ست به س،،ی،،،نه به دیوار تکیه داده بودم ، تک خندی زدم و گفتم: نفس بگیر .
فقط کم مونده بود تو ل،،با،،س دامادی تصورم کنی !
ا.ت: نگو که خودتو کنار اون تصور کردی ؟!
کوک: نه ولی ..
ا.ت: ولی نداره .. منم همراهت میام تا چشم سارانگ رو اگه روت قفل شد ،کور کنم !
برام مهم نیست دو،ستم بوده یا نه .
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #رمان #فیک_جونگ_کوک
۵.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.