مافیای جذاب من پارت ۴۲
#تهیونگ
تقریبا یه ساعتی بود که بیدار بودم. رفتم پایین. که چشمم خورد به تاب. جنی روی تاب نشسته بود و به آسمون نگاه میکرد و موهای موج دارش با نسیم های ملایم همراه شده بود.
غرق نگاه کردنش بودم و نمیتونستم چشم ازش بردارم. که متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه.
#جنی
یه لحظه حواسمو جمع کردم که دیدم داره تعیونگ نگام میکنه. تا متوجه شد که چشمم خورده بهش قیافه ی سرد جذاب همیشگیشو. اونو سمتم که منم از روی تاب بلند شدم. خیلی دلم برای بیرون رفتن تنگ شده بودن ولی همش توی این خونه دارم میپلکم. پا شدم بهش سلام کردم و خواستم برم که دستمو کشید. منم همون طوری وایسادم و سرم پایین بود.
تهیونگ: خیلی وقته از خونه نرفتی بیرون. حاضر شو میخوام ببرمت یه جا.
جنی: کجا؟
تهیونگ: تو حاضر شو میگم.
جنی: نمیخوام.
تهیونگ: سوال نپرسیدم. گفتم برو حاضر شو.
جنی: بیرون میرم بهم گیر میدی. بیرون نمیرن هم بهم گیر نمیدی!؟.....یه ربع دیگه میام.
تهیونگ: بدو.
جنی: خب بگو کجاست میخوایم بریم لباس مناسبشو بپوشم.
تهیونگ: نمیخواد خیلی به خودت برسی....فقط لباس گرم بپوش.
جنی: قطب شمال مگه میخوای ببریم.*زیر لب*
رفتم و یه شلوار جذب مشکلی با یه بلیز آستین بلند جذب مشکی و کت. موهامو هم باز گذاشتم و یه آرایش ملایم کردم. رفتم پایین که دیدم تیپ تهیونگ هم یهجورایی مثل منه.
کنار موتورش وایساده بود و به سمت راستش نگاه میکرد که منو دید برگشت سمتم.
یه نگاهی بهم کرد و گفت: تهیونگ: بریم؟
سر تکون دادم. سوار موتورش شد. منم پشتش نشستم.
#تهیونگ
دستش رو گذاشت روی شونه هام تا سوار بشه. ولی انگار انقدر سبک به نظر میومد که هیچ چیزی روی شونه هام حس نکردم. راه افتادم. یه لحظه حواسم پرت شد که خیلی سریع رفتم. انگار داشت از پشتم نیوفتاد که محکم کمرم رو گرفت. حس عجیبی بهم دست داد.
دلم نمیخواست که ولم کنه. سرعتم رو کم کردم ولی بازم هندز دستشو بر نداشت.
#جنی
یه جای خیلی خیلی قشنگ بود. بالای کوه. توی یه جنگل بدون سر و صدای انسان ها و دور از تمام خرابه هم بود.
پر درختای خیلی خیلی بلند و تنومند....
ما توی جاده بودیم روی کوه؛ ولی میشد اونا همشونو دید.
ببخشید دیر شد گایز.
نبودم بزارم♡
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۷ (نفر) کامنت
تقریبا یه ساعتی بود که بیدار بودم. رفتم پایین. که چشمم خورد به تاب. جنی روی تاب نشسته بود و به آسمون نگاه میکرد و موهای موج دارش با نسیم های ملایم همراه شده بود.
غرق نگاه کردنش بودم و نمیتونستم چشم ازش بردارم. که متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه.
#جنی
یه لحظه حواسمو جمع کردم که دیدم داره تعیونگ نگام میکنه. تا متوجه شد که چشمم خورده بهش قیافه ی سرد جذاب همیشگیشو. اونو سمتم که منم از روی تاب بلند شدم. خیلی دلم برای بیرون رفتن تنگ شده بودن ولی همش توی این خونه دارم میپلکم. پا شدم بهش سلام کردم و خواستم برم که دستمو کشید. منم همون طوری وایسادم و سرم پایین بود.
تهیونگ: خیلی وقته از خونه نرفتی بیرون. حاضر شو میخوام ببرمت یه جا.
جنی: کجا؟
تهیونگ: تو حاضر شو میگم.
جنی: نمیخوام.
تهیونگ: سوال نپرسیدم. گفتم برو حاضر شو.
جنی: بیرون میرم بهم گیر میدی. بیرون نمیرن هم بهم گیر نمیدی!؟.....یه ربع دیگه میام.
تهیونگ: بدو.
جنی: خب بگو کجاست میخوایم بریم لباس مناسبشو بپوشم.
تهیونگ: نمیخواد خیلی به خودت برسی....فقط لباس گرم بپوش.
جنی: قطب شمال مگه میخوای ببریم.*زیر لب*
رفتم و یه شلوار جذب مشکلی با یه بلیز آستین بلند جذب مشکی و کت. موهامو هم باز گذاشتم و یه آرایش ملایم کردم. رفتم پایین که دیدم تیپ تهیونگ هم یهجورایی مثل منه.
کنار موتورش وایساده بود و به سمت راستش نگاه میکرد که منو دید برگشت سمتم.
یه نگاهی بهم کرد و گفت: تهیونگ: بریم؟
سر تکون دادم. سوار موتورش شد. منم پشتش نشستم.
#تهیونگ
دستش رو گذاشت روی شونه هام تا سوار بشه. ولی انگار انقدر سبک به نظر میومد که هیچ چیزی روی شونه هام حس نکردم. راه افتادم. یه لحظه حواسم پرت شد که خیلی سریع رفتم. انگار داشت از پشتم نیوفتاد که محکم کمرم رو گرفت. حس عجیبی بهم دست داد.
دلم نمیخواست که ولم کنه. سرعتم رو کم کردم ولی بازم هندز دستشو بر نداشت.
#جنی
یه جای خیلی خیلی قشنگ بود. بالای کوه. توی یه جنگل بدون سر و صدای انسان ها و دور از تمام خرابه هم بود.
پر درختای خیلی خیلی بلند و تنومند....
ما توی جاده بودیم روی کوه؛ ولی میشد اونا همشونو دید.
ببخشید دیر شد گایز.
نبودم بزارم♡
پارت بعدی:
۲۵ لایک
۷ (نفر) کامنت
۹.۱k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.