سناریو (درخواستی)
وقتی بیماری لاعلاج داری ..! (تی اکس تی)
#سناریو_درخواستی
یونجون : یونجون قبلاً باهات شوخی های خرکی زیادی می کرد که اذیتت میکرد...
بعد از متوجه شدن بیماریت ، نتونست کاری کنه...جلوی تو لبخند های ، فیک و مصنوعی میزد اما تو متوجه شدی بودی ...
یونجون داخل خلوت خودش، هر چقدر میتونست گریه می کرد ... دنبال راه های درمان برای تو ، داخل آمریکا و سایر کشور ها میگشت ... اما درمانی پیدا نمیشد .. توام قبول کرده بودی که به زودی قراره بمیری...!!
یونجون از ظاهر نه اما از قلب ، شکسته شده بود.
سوبین : بعد از شنیدن، بیماری تو .. ! سوبین داشت دیوونه میشد..فقط, سر تختتون ، دراز کشیده و بود و اشک میریخت...!!تو سعی داشتی ارومش کنی اما نمیشد ... یکی از روز هایی، که .. ! سوبین گریه ، میکرد..میخواستی بری پیش سوبین که افتادی روی زمین ، دردی رو حس میکردی.. که بیهوش شدی ، نیم ساعت .. بعد از رفتن به بیمارستان ، مردی...
سوبین بعد از مرگ تو افسردگی گرفته بود ...!
حتی با اعضا هم راحت نبود.. و آخر سر قرص خورد و خود۰کشی کرد ... و اومد پیش ا/ت!
هیونینگ کای : کای میگفت اگه قراره بمیری .. باید منم با خودت ببری ..هروقت با تو صحبت می کرد یه بغض سنگینی روی گلوش بود .. که توان تحملش رو نداشت ..هرشب وقتی تو میخوابیدی، کای گریه میکرد و موهای سرت رو نوازش می کرد ... همش مواظبت بود، که درد نکشی!..
بومگیو : بومگیو همیشه با ترس و لرز میومد ، سمتت چون گریش میگرفت ... همیشه مثل دم دنبال تو بود و ازت جدا نمیشد ... باهم نصف شهر های کره رو نصف کشور هارو گشتید ولی هنوز یه چیزی روی قلب گیو سنگینی میکرد... !! همیشه سعی داشت تورو بخندونه..بومگیو به سختی قبول کرده بود درمانی برات وجود نداره ، برای همین .. دوست داشت بهترین اوقات رو داشته باشی!:))))
تهیون : تری ، وقتی باهات چشم تو چشم میشد اشک هاش سرازیر .. میشد...
همیشه بغلت میکرد ، و می گفت مو هاش رو نوازش کنی .. شب ها توی بغل خودت .. آروم آروم اشک میریخت و توهم گریه میکردی... و تهیون تحمل نداشت ، پر پر شدن عشقش رو ببینه...
پایان
#سناریو_درخواستی
یونجون : یونجون قبلاً باهات شوخی های خرکی زیادی می کرد که اذیتت میکرد...
بعد از متوجه شدن بیماریت ، نتونست کاری کنه...جلوی تو لبخند های ، فیک و مصنوعی میزد اما تو متوجه شدی بودی ...
یونجون داخل خلوت خودش، هر چقدر میتونست گریه می کرد ... دنبال راه های درمان برای تو ، داخل آمریکا و سایر کشور ها میگشت ... اما درمانی پیدا نمیشد .. توام قبول کرده بودی که به زودی قراره بمیری...!!
یونجون از ظاهر نه اما از قلب ، شکسته شده بود.
سوبین : بعد از شنیدن، بیماری تو .. ! سوبین داشت دیوونه میشد..فقط, سر تختتون ، دراز کشیده و بود و اشک میریخت...!!تو سعی داشتی ارومش کنی اما نمیشد ... یکی از روز هایی، که .. ! سوبین گریه ، میکرد..میخواستی بری پیش سوبین که افتادی روی زمین ، دردی رو حس میکردی.. که بیهوش شدی ، نیم ساعت .. بعد از رفتن به بیمارستان ، مردی...
سوبین بعد از مرگ تو افسردگی گرفته بود ...!
حتی با اعضا هم راحت نبود.. و آخر سر قرص خورد و خود۰کشی کرد ... و اومد پیش ا/ت!
هیونینگ کای : کای میگفت اگه قراره بمیری .. باید منم با خودت ببری ..هروقت با تو صحبت می کرد یه بغض سنگینی روی گلوش بود .. که توان تحملش رو نداشت ..هرشب وقتی تو میخوابیدی، کای گریه میکرد و موهای سرت رو نوازش می کرد ... همش مواظبت بود، که درد نکشی!..
بومگیو : بومگیو همیشه با ترس و لرز میومد ، سمتت چون گریش میگرفت ... همیشه مثل دم دنبال تو بود و ازت جدا نمیشد ... باهم نصف شهر های کره رو نصف کشور هارو گشتید ولی هنوز یه چیزی روی قلب گیو سنگینی میکرد... !! همیشه سعی داشت تورو بخندونه..بومگیو به سختی قبول کرده بود درمانی برات وجود نداره ، برای همین .. دوست داشت بهترین اوقات رو داشته باشی!:))))
تهیون : تری ، وقتی باهات چشم تو چشم میشد اشک هاش سرازیر .. میشد...
همیشه بغلت میکرد ، و می گفت مو هاش رو نوازش کنی .. شب ها توی بغل خودت .. آروم آروم اشک میریخت و توهم گریه میکردی... و تهیون تحمل نداشت ، پر پر شدن عشقش رو ببینه...
پایان
۱۴.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.