وقتی افسردگی شدید داری (درخواستی)
وقتی افسردگی شدید داری....
#سناریو
#درخواستی
~سوبین: تو و سوبین چند ماهی بود که هر روزش دعوا می کردید ؛ حتی تو اتاقتو از اتاق سوبین جدا کرده بودی!..
جوری که سوبین صدای هق هق زدن هات رو نمیشنید ، سوبین فکر می کرد تو حالت خوبه و دعوا هارو زیاد جدی نمیگیری ! تو از درون کاملا داغون شده بودی :) که یک روز سوبین بعد از این که از کمپانی اومد با تو در حال گریه کردن و هق هق زدن مواجه شد که تو رو توی آغوش گرفت و گفت : اگه می دونستم .. همچین ضربه بدی بهت میزدم :) هیچ وقت حتی صدام رو برات بالا نمیبردم :)!! ~
___________________
~یونجون: تو بعد از قرارت با یونجون و موندن توی یک خونه باهم زیادی ، هیت می گرفتی !
تا به جایی رسیدی که از اسیب زدن به خودت با تیغ و چاقو و سیگار کشیدن لذت میبردی:)!
در حدی که فکر مرگ به سرت زده بود
یونجون چند روز بود نیومد خونه و توهم که افسردگی شدید داشتی ، وقتی یونجون وارد خونه شد متوجه جیغ زدن های تو شده بود
نگران شد و دوید سمت اتاق که دید با ناخن هات یه دیوار چنگ میزنی و مدام داد میزنی : چرا من نمیمیرم؟! یونجون به سیگار هایی که دورت افتاده بود نگاه کرد :)! و بغلت کرد ..
تو پسش میزدی و هق هق میزدی:)
یونجون بعد از اون اتفاق مرخصی گرفت و در نهایت با یک روزنامه ، مصاحبه کرد و برای سوتفاهم ها خاتمه داد :) و تو حالت حداقل بهتر از قبل شده بود ~
_______________
~بومگیو: چند وقتی بود بومگیو حتی جواب سلامت هم نمیداد و تورو پس میزد ، توام جلوی اون لبخند میزدی تا فکر کنه خوبی !
و در نهایت وقتی میرفت کمپانی دست خودت رو چنگ میزدی و موهات رو میکندی..
بومگیو متوجه این شد که روی دست هات خش های زیادی افتاده :) بومگیو دلیلش رو می پرسید و میگفتی به جایی خوردم ، ولی بومگیو باور نکرد ... و بعدا قرص های افسردگیت رو پیدا کرد و متوجه تمام رفتار هات شد :)~
_____________
~کای: بعد از مرگ دوست صمیمیت ، خیلی وقت بود توی حال خودت بودی ؛ حتی چندین بار تصمیم به خود.کشی گرفتی
کای بعد از دیدن حال تو
هر وقت به خونه بر میگشت یه دسته گل بابونه (گل مورد علاقه ا/ت ) یا یک کادو بر میگشت که این روی بهتر شدن حالت خیلی
تأثیر داشت !:)~
_____________
تههیون: تههیون با دوست صمیمیش که یه دختر بود شایعه شده بود قرار میزارن !
تو همیشه توی ذهنت بود: واقعا
تههیون و پارک سونا زوج خوبی میشن نه؟
حتی به دیوار های خونه گاهی چنگ میزدی که بهت حس آرامش میداد
که یه روز تههیون بر میگرده و تورو روی مبل در حالی که از شدت گریه بی هوش شده بودی دید ! از اون موقع دوستیش رو با پارک سونا کم تر کرد ! و به تمام رسانه ها گفت باهات قرار میزاره:)~
____
دستم درد گرفت ناموصا:/ لایکی چیزی
هنوزم لایک نکردی؟
#سناریو
#درخواستی
~سوبین: تو و سوبین چند ماهی بود که هر روزش دعوا می کردید ؛ حتی تو اتاقتو از اتاق سوبین جدا کرده بودی!..
جوری که سوبین صدای هق هق زدن هات رو نمیشنید ، سوبین فکر می کرد تو حالت خوبه و دعوا هارو زیاد جدی نمیگیری ! تو از درون کاملا داغون شده بودی :) که یک روز سوبین بعد از این که از کمپانی اومد با تو در حال گریه کردن و هق هق زدن مواجه شد که تو رو توی آغوش گرفت و گفت : اگه می دونستم .. همچین ضربه بدی بهت میزدم :) هیچ وقت حتی صدام رو برات بالا نمیبردم :)!! ~
___________________
~یونجون: تو بعد از قرارت با یونجون و موندن توی یک خونه باهم زیادی ، هیت می گرفتی !
تا به جایی رسیدی که از اسیب زدن به خودت با تیغ و چاقو و سیگار کشیدن لذت میبردی:)!
در حدی که فکر مرگ به سرت زده بود
یونجون چند روز بود نیومد خونه و توهم که افسردگی شدید داشتی ، وقتی یونجون وارد خونه شد متوجه جیغ زدن های تو شده بود
نگران شد و دوید سمت اتاق که دید با ناخن هات یه دیوار چنگ میزنی و مدام داد میزنی : چرا من نمیمیرم؟! یونجون به سیگار هایی که دورت افتاده بود نگاه کرد :)! و بغلت کرد ..
تو پسش میزدی و هق هق میزدی:)
یونجون بعد از اون اتفاق مرخصی گرفت و در نهایت با یک روزنامه ، مصاحبه کرد و برای سوتفاهم ها خاتمه داد :) و تو حالت حداقل بهتر از قبل شده بود ~
_______________
~بومگیو: چند وقتی بود بومگیو حتی جواب سلامت هم نمیداد و تورو پس میزد ، توام جلوی اون لبخند میزدی تا فکر کنه خوبی !
و در نهایت وقتی میرفت کمپانی دست خودت رو چنگ میزدی و موهات رو میکندی..
بومگیو متوجه این شد که روی دست هات خش های زیادی افتاده :) بومگیو دلیلش رو می پرسید و میگفتی به جایی خوردم ، ولی بومگیو باور نکرد ... و بعدا قرص های افسردگیت رو پیدا کرد و متوجه تمام رفتار هات شد :)~
_____________
~کای: بعد از مرگ دوست صمیمیت ، خیلی وقت بود توی حال خودت بودی ؛ حتی چندین بار تصمیم به خود.کشی گرفتی
کای بعد از دیدن حال تو
هر وقت به خونه بر میگشت یه دسته گل بابونه (گل مورد علاقه ا/ت ) یا یک کادو بر میگشت که این روی بهتر شدن حالت خیلی
تأثیر داشت !:)~
_____________
تههیون: تههیون با دوست صمیمیش که یه دختر بود شایعه شده بود قرار میزارن !
تو همیشه توی ذهنت بود: واقعا
تههیون و پارک سونا زوج خوبی میشن نه؟
حتی به دیوار های خونه گاهی چنگ میزدی که بهت حس آرامش میداد
که یه روز تههیون بر میگرده و تورو روی مبل در حالی که از شدت گریه بی هوش شده بودی دید ! از اون موقع دوستیش رو با پارک سونا کم تر کرد ! و به تمام رسانه ها گفت باهات قرار میزاره:)~
____
دستم درد گرفت ناموصا:/ لایکی چیزی
هنوزم لایک نکردی؟
۱۵.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.