فصل²پارت¹⁰
بعد از عمل؛ ات رو بردن داخل یه اتاق دیگه و خب همه جمع شده بودن «پسرا رو میگم»
«ویو کوک»
عمل ات تموم شده بود و خب اومد پیشمون برگش ولی بیهوشه میخوام برم پیش دکترش که بگم برم پیش ات
کوک: ببخشید جناب دکتر؛ میتونم برم داخل اتاق ات؟
دکتر: بله؛ میتونید.... فقط دیر نشه و زیاد طولش ندین...
کوک: چشم... بعد از صحبت با دکتر رفتم سمت اتاق ات که در رو باز کنم که جیمین گفت
جیمین: کوک میخوای چیکار کنی؟ بری داخل بنظرت بلند میشه؟ نرو داخل...
کوک: نمیتونم برم داخل با عشقم حرف بزنم خواهشا دخالت نکن باعت این کار کسه دیگه ای هست برو به اون بگو چرا خواهرش اینجاس...
جیمین: منو بگو چرا برای شماها دل میسوزونم...... هر کاری میکنی بکن...........
بعد از کلی حرف در اون اتاق رو باز کردم و حتی اون لباس های استریل شده رو پوشیدم رفتم پیشش نشستم وقتی اون طوری دیدمش
در اون شرایط دلم خواست کاش من جای ات بودم.«زبونتو گاز بگیر جئون»
کوک: ات.... قشنگم حالت خوبه؟ چرا بهوش نمیای؟ همه منتظر تو ایم....
من دیگه تحمل دوری تو رو ندارم همون یه باری که رفتی برای هفت جد و اباد من بسه
دلم نمیخاد دیگه بری... همون موقع کوک یه انگشترا ز جیب شلوارش در اورد و ادامه حرفاش...
کوک: این انگشتر؛ این قرار بود بره داخل اون انگشت زیبای تو که باهم تا همیشه باشیم ولی الان اینجایی
از اون روزی که اومدی پیشم؛یادته؟ قانون ها؟«این قسمت رو داره با گریه میگه»
وقتی که فرار کردی خیلی حالم بد بود و خب دوباره الان که اومدم میخواستم باهات ازدواج کنم ولی تو الان.........«گریش شدت گرفت»
که یهو......... اون دستگاه که به ات وصل بود یه علامتی نشون میداد و کوک متوجه میشه و به دکتر اطلاع میده و......................
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
در خماری بمانید
شرطا:
کامت¹³⁰
«ویو کوک»
عمل ات تموم شده بود و خب اومد پیشمون برگش ولی بیهوشه میخوام برم پیش دکترش که بگم برم پیش ات
کوک: ببخشید جناب دکتر؛ میتونم برم داخل اتاق ات؟
دکتر: بله؛ میتونید.... فقط دیر نشه و زیاد طولش ندین...
کوک: چشم... بعد از صحبت با دکتر رفتم سمت اتاق ات که در رو باز کنم که جیمین گفت
جیمین: کوک میخوای چیکار کنی؟ بری داخل بنظرت بلند میشه؟ نرو داخل...
کوک: نمیتونم برم داخل با عشقم حرف بزنم خواهشا دخالت نکن باعت این کار کسه دیگه ای هست برو به اون بگو چرا خواهرش اینجاس...
جیمین: منو بگو چرا برای شماها دل میسوزونم...... هر کاری میکنی بکن...........
بعد از کلی حرف در اون اتاق رو باز کردم و حتی اون لباس های استریل شده رو پوشیدم رفتم پیشش نشستم وقتی اون طوری دیدمش
در اون شرایط دلم خواست کاش من جای ات بودم.«زبونتو گاز بگیر جئون»
کوک: ات.... قشنگم حالت خوبه؟ چرا بهوش نمیای؟ همه منتظر تو ایم....
من دیگه تحمل دوری تو رو ندارم همون یه باری که رفتی برای هفت جد و اباد من بسه
دلم نمیخاد دیگه بری... همون موقع کوک یه انگشترا ز جیب شلوارش در اورد و ادامه حرفاش...
کوک: این انگشتر؛ این قرار بود بره داخل اون انگشت زیبای تو که باهم تا همیشه باشیم ولی الان اینجایی
از اون روزی که اومدی پیشم؛یادته؟ قانون ها؟«این قسمت رو داره با گریه میگه»
وقتی که فرار کردی خیلی حالم بد بود و خب دوباره الان که اومدم میخواستم باهات ازدواج کنم ولی تو الان.........«گریش شدت گرفت»
که یهو......... اون دستگاه که به ات وصل بود یه علامتی نشون میداد و کوک متوجه میشه و به دکتر اطلاع میده و......................
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
در خماری بمانید
شرطا:
کامت¹³⁰
۱۰.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.