فصل²پارت¹⁶
«پرش زمانی به صبح روز بعد»
«ویو ات»
از خواب بیدار شدم و خب دیدم یه پرستار بالا سرم هست بهش گفتم بره بیرون و خب رفتم تو گوشیم البته با کمک تهیونگ که گوشیمو بهم داد و خب داشتم تو گوشیم میگشتم که دیدم یکی در اتاق رو باز کرد کوک بود با یه دسته گل بابونه(فکر کردی رز خریده...)
•
•
•
•
ات: کوک چه گل های قشنگی...
خیلی دوسشون دارم
کوک: خیلی ممنون... خب خوبی؟
ات: اره خوبم فقط باید تا چهار روز اینجا باشم
کوک: من با دکترت حرف زدم گفت اگر حالت خوب شده میتومی بری ولی باید تو خونه هماستراحت کنی....
ات: اگر میخوامتو خونه هم استراحت کنم اینجا هم همینه من باید به کارای شرکت و از همه مهم تر باید اون لی جیون عوضی رو شکست بدم(میفهمید لی جیون کی هست)
کوک: ات واقعا دوباره اون مرتیکه ول کن تورو خدا
ات: اره همینه که هست.... راستی برو به دکتر بگو الان مرخصم کنه میخوام برم
کوک: چشم ملکه...
ات: میری یا نه؟(جدی)
کوک: باشه... رفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«خب ادمین گشنگتون که من باشم اومده »
کوک رفت پیش ذکتر و خب با دکتر حرف زد ات رو ترخیص کرد و در همون زمان که کوک میخواست بره پیش ات یه شماره ناشناس بهش زنگ میزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: بله بفرمایید
... : آقای جئون؟
کوک: بله خودم هستم... شما؟
... : همونی که ازت پول گرفت...
کوک: چی میخوای؟«عصبی»
... : برات یه پیام میفرستم میتونی بیای اونجا و گرنه اون عکس و فیلم هارو برای کیم ات میفرستم.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ویو کوک»
این منو ات رو از کجا میشناسه نکنه.... نه نه جونگ کوک خل شدی اصلا امکان نداره پسره دیوونه ولش بابا بزار برم پیش ات
•
•
•
•
•
•
•
•
•
ات: منتظر کوک بودم و خب لباسامو عوض کرده بودم که دیدم کوک با یه حالت پریشون اومده داخل
کوک: ات، با دکترت حرف زدم گفت میتونی بری خب تو هم حاضری پسرا هم رفتن خونه بیا ما هم بریم
ات: باشه بریم.... تو خوبی؟
کوک: اره خوبم... بریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ات ویو»
من واقعا عاشق شدم... و به این نتیجه هم رسیدم داشتیم میرفتیم سوار ماشین شیم که دستشو گرفتم و نگام کرد
ات: میشه من رانندگی کنم؟
کوک: بزار از بیمارستان بری بیرون بعد...
ات: لطفا🥹
کوک: باشه بیا سوییچ
ات: مرسی
سوار ماشین شدم و خب داشتم رانندگی میکردم که کوک گفت میخواد فردا شب یه جشن بگیره و همینطوری هعی حرف میزدیم
تا رسیدیم خونه رفتم زنگ در رو زدم و با قیافه هوپی مواجه شدم تا منو دید سفت بغلم کرد
ات: جیهوپ عزیزم.... خفم کردی ولم کن
هوپی: باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«پرش زمانی به عصر»
•
•
•
•
•
•
بچه ها فیک رو نوشتم
تا هفته بعد صبر کنید و خب شرطا رو برسونید
حمایت کنید
حمایت ها کم شده
•
•
•
•
•شرطا
لایک¹⁴
کامنت⁶⁰
«ویو ات»
از خواب بیدار شدم و خب دیدم یه پرستار بالا سرم هست بهش گفتم بره بیرون و خب رفتم تو گوشیم البته با کمک تهیونگ که گوشیمو بهم داد و خب داشتم تو گوشیم میگشتم که دیدم یکی در اتاق رو باز کرد کوک بود با یه دسته گل بابونه(فکر کردی رز خریده...)
•
•
•
•
ات: کوک چه گل های قشنگی...
خیلی دوسشون دارم
کوک: خیلی ممنون... خب خوبی؟
ات: اره خوبم فقط باید تا چهار روز اینجا باشم
کوک: من با دکترت حرف زدم گفت اگر حالت خوب شده میتومی بری ولی باید تو خونه هماستراحت کنی....
ات: اگر میخوامتو خونه هم استراحت کنم اینجا هم همینه من باید به کارای شرکت و از همه مهم تر باید اون لی جیون عوضی رو شکست بدم(میفهمید لی جیون کی هست)
کوک: ات واقعا دوباره اون مرتیکه ول کن تورو خدا
ات: اره همینه که هست.... راستی برو به دکتر بگو الان مرخصم کنه میخوام برم
کوک: چشم ملکه...
ات: میری یا نه؟(جدی)
کوک: باشه... رفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«خب ادمین گشنگتون که من باشم اومده »
کوک رفت پیش ذکتر و خب با دکتر حرف زد ات رو ترخیص کرد و در همون زمان که کوک میخواست بره پیش ات یه شماره ناشناس بهش زنگ میزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: بله بفرمایید
... : آقای جئون؟
کوک: بله خودم هستم... شما؟
... : همونی که ازت پول گرفت...
کوک: چی میخوای؟«عصبی»
... : برات یه پیام میفرستم میتونی بیای اونجا و گرنه اون عکس و فیلم هارو برای کیم ات میفرستم.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ویو کوک»
این منو ات رو از کجا میشناسه نکنه.... نه نه جونگ کوک خل شدی اصلا امکان نداره پسره دیوونه ولش بابا بزار برم پیش ات
•
•
•
•
•
•
•
•
•
ات: منتظر کوک بودم و خب لباسامو عوض کرده بودم که دیدم کوک با یه حالت پریشون اومده داخل
کوک: ات، با دکترت حرف زدم گفت میتونی بری خب تو هم حاضری پسرا هم رفتن خونه بیا ما هم بریم
ات: باشه بریم.... تو خوبی؟
کوک: اره خوبم... بریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ات ویو»
من واقعا عاشق شدم... و به این نتیجه هم رسیدم داشتیم میرفتیم سوار ماشین شیم که دستشو گرفتم و نگام کرد
ات: میشه من رانندگی کنم؟
کوک: بزار از بیمارستان بری بیرون بعد...
ات: لطفا🥹
کوک: باشه بیا سوییچ
ات: مرسی
سوار ماشین شدم و خب داشتم رانندگی میکردم که کوک گفت میخواد فردا شب یه جشن بگیره و همینطوری هعی حرف میزدیم
تا رسیدیم خونه رفتم زنگ در رو زدم و با قیافه هوپی مواجه شدم تا منو دید سفت بغلم کرد
ات: جیهوپ عزیزم.... خفم کردی ولم کن
هوپی: باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«پرش زمانی به عصر»
•
•
•
•
•
•
بچه ها فیک رو نوشتم
تا هفته بعد صبر کنید و خب شرطا رو برسونید
حمایت کنید
حمایت ها کم شده
•
•
•
•
•شرطا
لایک¹⁴
کامنت⁶⁰
۸.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.