𝕻𝖆𝖗𝖙 3
𝕻𝖆𝖗𝖙 3
در سالن استخر با فشار زیادی باز شد یه مرد با هیکل خیلی گنده داشت یه دختر رو روی زمین میکشید و میاورد داخل استخر، دختره پشت سر هم داشت اسرار میکرد مرده ولش کنه اما مگه مرده ولکن بود خیلی ناگهانی دختره رو پرت کرد داخل استخر کنار من که عمقش خیلی زیاد بود! خیلی ترسیده بودم که یه پسر جوون با قدی بلند که روی یکی ازدستاش پر تتو بود وارد شد و روبروی من ایستاد و شروع به حرف زدن کرد
_جونگ کوک:واقعا پدرم این همه دنبال تو میگشت که بکشدت
ویو ا/ت
وقتی گفت بکشدت دیگه از زندگی سیر شدم و زدم زیر گریه
_جونگ کوک: هی دختر جون من از صدای گریه بدم میاد اگه عصبانی شم بد میشه ها
_ا/ت: انتظار داری گریه نکنم وقتی پدرت میخواد من رو بکشه(کمی داد و با گریه)
_جونگ کوگ: فعلا که پدرم نیومده بکشدت پس سکوت اختیار کن .. هعی با توهم بیا این دختره رو بازش کن(رو به بادیگارد)
مرد اومد و دخترک ترسیده رو باز کرد و بعد رفت که التماس های اون یکی دختر رو ببینه جونگ کوک به دخترک میگه دنبالش بیاد تا اون رو به داخل عمارت ببره دخترک همینجور داشت دنبال کوک میرفت و هیچ ایده ای نداشت که کجا داره میره و قراره اخر این داستان چی بشه!! اون مکان واقعا شلوغ بود توی عمارت پر از خبرنگار بود و دخترک رو ازار میداد
_جونگ کوک: اینجا خیلی شلوغه پس سعی نکن ازم دور بشی یا فکر فرار به سرت بزنه.
ویو ا/ت
سعی کردم نزدیک اون پسر بمونم چون از قدیم یقین داشتم که اگه اعتماد یک فرد رو به خودت جلب کنی باعث سود کردنت میشه
ویو کوک
دختر رو به اتاقی که پدر گفته بود بردم ایندفعه نگفته بود این دختر رو واسه چی میخواد اما میدونستم یه کلکی هست اصلا تاحالا کی کاراش بدون دروغ و کلک بوده که الان بار دومش باشه پیرمرد خرفت(جونگ کوک از پدرش متنفره بچه ها توی ادامه فیک میفهمید چرا از همین الان لو نمیدم😁)
در سالن استخر با فشار زیادی باز شد یه مرد با هیکل خیلی گنده داشت یه دختر رو روی زمین میکشید و میاورد داخل استخر، دختره پشت سر هم داشت اسرار میکرد مرده ولش کنه اما مگه مرده ولکن بود خیلی ناگهانی دختره رو پرت کرد داخل استخر کنار من که عمقش خیلی زیاد بود! خیلی ترسیده بودم که یه پسر جوون با قدی بلند که روی یکی ازدستاش پر تتو بود وارد شد و روبروی من ایستاد و شروع به حرف زدن کرد
_جونگ کوک:واقعا پدرم این همه دنبال تو میگشت که بکشدت
ویو ا/ت
وقتی گفت بکشدت دیگه از زندگی سیر شدم و زدم زیر گریه
_جونگ کوک: هی دختر جون من از صدای گریه بدم میاد اگه عصبانی شم بد میشه ها
_ا/ت: انتظار داری گریه نکنم وقتی پدرت میخواد من رو بکشه(کمی داد و با گریه)
_جونگ کوگ: فعلا که پدرم نیومده بکشدت پس سکوت اختیار کن .. هعی با توهم بیا این دختره رو بازش کن(رو به بادیگارد)
مرد اومد و دخترک ترسیده رو باز کرد و بعد رفت که التماس های اون یکی دختر رو ببینه جونگ کوک به دخترک میگه دنبالش بیاد تا اون رو به داخل عمارت ببره دخترک همینجور داشت دنبال کوک میرفت و هیچ ایده ای نداشت که کجا داره میره و قراره اخر این داستان چی بشه!! اون مکان واقعا شلوغ بود توی عمارت پر از خبرنگار بود و دخترک رو ازار میداد
_جونگ کوک: اینجا خیلی شلوغه پس سعی نکن ازم دور بشی یا فکر فرار به سرت بزنه.
ویو ا/ت
سعی کردم نزدیک اون پسر بمونم چون از قدیم یقین داشتم که اگه اعتماد یک فرد رو به خودت جلب کنی باعث سود کردنت میشه
ویو کوک
دختر رو به اتاقی که پدر گفته بود بردم ایندفعه نگفته بود این دختر رو واسه چی میخواد اما میدونستم یه کلکی هست اصلا تاحالا کی کاراش بدون دروغ و کلک بوده که الان بار دومش باشه پیرمرد خرفت(جونگ کوک از پدرش متنفره بچه ها توی ادامه فیک میفهمید چرا از همین الان لو نمیدم😁)
۶.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.